می روم با باد
می روم از باد خنــجر خورده ی پایـــیز
می روم
اما ...
یادها کی می رود با بادها از یاد !
Printable View
می روم با باد
می روم از باد خنــجر خورده ی پایـــیز
می روم
اما ...
یادها کی می رود با بادها از یاد !
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
دیر آمدی
تـــمام شــــــــده ام دیگر
بــس كه بلعــیده ام اندوه نبـــودت را...
هنوز امــــا همـــانند حـــاتم ام
می بخشمتـــــــــــــــ
با آنكه هـزار شـــب بـی خــوابی
طـلـب دارم از تـــو !!!
عشقم ، من و تنها گذاشت رفت
هر چي ، خواهش كردم ، بر نگشت
آره مي دونم ، رفت و قلبم و شكست
از عشق اون شدم ، مست مست مست
اون كه ميخواستم ، تنهام گذاشت رفت
نگفت يكي هستش ، كه دل شكسته
عشق من و تو ، آرزوي دنيا بود
اشك عشقت ، آبروي دردا بود
آره عزيزم ، ب رات اشك ميريزم
اگه بگي دوست دارم
زندگي بپات مي ريزم
آره عشق من
آره عزيزم
من براي
عشقت
فقط
يه
كنيزم
دیریست در غیاب تو تحقیر می شویم
بازیچه تحجر و تزویر می شویم
آزادی ای شرافت سنگین آدمی
این روزها بدون تو تعزیر می شویم
فواره رها شده مصداق سعی ماست
پا می شویم و باز زمینگیر می شویم
قد راست می کنیم برای صعود و باز
از ارتفاع خویش سرازیر می شویم
امروز عقده دلمان باز می شود
نقل قول:
منبع:sheretanhaei.blogfa.com
یک دلخـــوری کوچـک بـــــــود !
گفتم بیـــا فـرامــوش کنیــمــــــــ
رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی ....
فــرامــوش شـــــــــــدمـــــــــــ !!
اينک تو پيدايم کن
در پشت آن پنجره يخ زده
يا پشت تار عنکبوت تنيده !
در شبهاي روشن مهتابي
يا که روزهاي تاريک آفتابي!
من نگويم ، که هستم
تو بگو که من کيستم ؟
صدايي مندگار در هنجره
ترانه اي يادگار در خاطره
رد پايي شايد
روي برف ،روي خاک
دور مانده از عشق
با کفش پاک !
من نميدانم
تو پيدايم کن
شايد ريشه اي زير درخت بيد
شايد قطره اي از اشک اميد
ديگر فرستي نيست
پيدايم کن و از گم گشتگي
رهايم کن
تا ابد
خــــطوط جاده ی امـــــید ها تا انـــــــتها تاریک
نشسته کهکشان در سوگ مرگ دختر خورشـید
زمـــین و آســمان تا ساحه ی عرش خدا تاریک
زدست دل دقــی هــــا بقچه می بندم و می کوچم
که باشد کوچه و پس کوچه ی شهر شما تاریک
فضـای اســـتجاب التجا گـــــــردیده ست دودی
و واتـیکان قـلـب مـن به هنـگـــام دعــــــا تاریک
این موضوع عــــــــــــــــــــــــ ـالیه...مرســـــــــــــــ
مرگ در دور دست منتظر است
سایه ها خواب دیده اند انگار
کاش دستی مرا بچرخاند
ماسه ها ته کشیده اند انگار !