نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
شوق
Printable View
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
شوق
بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم ان عاشق دیوانه که بودم
مظهر
.
آینهست و مظهر روی بتان
با نکوسیماش و بدسیما چه کار
کیمیا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
بود آیا گوشه چشمی به ما کنند
سرگشته
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
تنی نا ساز ز شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
پیمان
.
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
خون
دیده خون گشت و خون نمیخسبد
دل من از جنون نمیخسبد
پریشان
من آن آواره بشكسته بالم
ز هجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم
سحرسربرسرسجاده كردم
دعایی بهر آن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوستچ
لبالب يكسره از باده كردم
آه
.
آه که بار دگر آتش در من فتاد
وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد
آه که دریای عشق بار دگر موج زد
وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد
آه که جست آتشی خانه دل درگرفت
دود گرفت آسمان آتش من یافت باد
عهد
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
مهر