بنگر ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل عمر چيست در دستم هيچ
شمع طربم ولي چو بنشستم هيچ
من جام جمم ولي چو بشكستم هيچ
Printable View
بنگر ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل عمر چيست در دستم هيچ
شمع طربم ولي چو بنشستم هيچ
من جام جمم ولي چو بشكستم هيچ
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
از بافته وجود ما پودي كو؟
در چنبر چرخ جان چندين پاكان
ميسوزد و خاك ميشود دودي كو؟
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شديم
دردا و ندامتا كه تا چشم زديم
نابوده به كام خويش نابوده شديم
جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه مهر بر جبين ميزندش
اين كوزه گر دهر چنين جام لطيف
ميسازد و باز بر زمين ميزندش
در کارگه کوزه گری بودم دوش
ديدم دو هزار باده گوياي خموش
هريك به زبان راز با من گفتند
كو كوزهگر و كوزهخر و كوزه فروش
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع كمال شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند به روز
گفتند فسانهاي و در خواب شدند
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده اي كو كه بما گويد راز
هان برسر اين دو راهه راز و نياز
چيزي نگذاري كه نميآيي باز
این قافله عمر عجب می گذرد
درياب دمي كه با طرب مي گذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري؟
پيش آر پياله را كه شب ميگذرد
یاران به مرافقت چو دیدار کنید
شايد كه زدوست ياد بسيار كنيد
چون باده خوشگوار نوشيد به هم
نوبت چو بما رسد نگونسار كنيد
ساقی غم من بلند آوازه شده است
سرمستي من برون ز اندازه شدهاست
با موي سپيد سرخوشم از مي تو
پيرانه سرم بهار دل تازه شده است