اينجا باران چه سرد است.زير باران ميمانم تا پر از نم نم قطراتش
شوم.
بار ديگر تو در ذهنمي و آسمان كتابم پر از واژه هاي ناب مي شود.
بهاري شده ام
خيس خيس.و در لحظه آخر شر شر ميريزم.
سخت است ...
خيلي سخت........
Printable View
اينجا باران چه سرد است.زير باران ميمانم تا پر از نم نم قطراتش
شوم.
بار ديگر تو در ذهنمي و آسمان كتابم پر از واژه هاي ناب مي شود.
بهاري شده ام
خيس خيس.و در لحظه آخر شر شر ميريزم.
سخت است ...
خيلي سخت........
تو نيستياين باران بيهوده مي باردما خيس نخو اهيم شدبيهوده اين رودخانه بزرگموج بر مي داردو مي درخشدما برساحل آن نخواهيم نشستجاده ها كه امتداد مي يابندبيهوده خود را خسته مي كنندما با هم در آنها راه نخواهيم رفتدلتنگي ها و غريبي ها هم بيهوده استما از هم خيلي فاصله داريمنخواهيم گريستبيهوده تو را دوست دارمبيهوده زندگي مي كنماين زندگي را قسمت نخواهيم كرد
دختر نوشت دست خودم نیست ... من تو را ...
اما نخواستم که تو مجبور ... بگذریم .............
الو سلام ، منزل خداست ؟
این منم مزاحمی که آشناست
هزار دفعه این شماره را دلم گرفته است
ولی هنوز پشت در~ در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد حساب بنده ها جداست؟
الو... دوباره قطع و وصل اين شروع شد
خرابی از دل منست یا که عیب سیمهاست ...
مردن امر ساده ای است و از زندگی کردن بسیار ساده تر
تمام خفتگان مرگ
در مقابل یک شک
در مقابل یک حرص در مقابل یک ترس
در مقابل یک کینه
در مقابل یک عشق
هیچ است
مردن امر ساده ای است
و در مقابل خستگی زندگی
چو سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و دیگر هرگز باز نمی گردیم
من آویزانم
از تنها ریسمان هزار گره خورده ی اعتمادم
و چیزی دارد آرام آرام
در لایه های ذهنم نفوذ میکند
ومانند
موریانه ای
ذرات هستی ام را می کاهد
اگر شبي فانوس ِ نفسهاي من خاموش شد
اگر به حجله آشنايي
در حوالي ِ خيابان خاطره برخوردي
و عده اي به تو گفتند
كبوترت در حسرت پر كشيدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نكن
تمام اين سالها كنار ِ من بودي!
كنار دلتنگي ِ دفاترم
در گلدان چيني ِ اتاقم
در دلم...
تو با من نبودي و من با تو بودم
دیگر به زیر سایه این گنبد کبود
غیر از خودش! خودش و خدا هیچ کس نبود
دیگر کسی نبود کنارش ولی هنوز
این زن برای "هیچ کس"اش شعر می سرود!!
امروز روز هفتم مرداد سال قبل
تقویم هم کلافه شد از این همه رکود
کبریت می زند به دو تا چشم کاغذی ت
عکسی که دست های تو بر شانه هاش بود
تنهاست قلب خسته اش وُ " تیر" می کشد
دیگر اتاق پر شده از حلقه های دود
چیزی درون مردمک اش برق می زند
خواهد پرید سمت خودش زودِ زودِ زود...
□□
دست تو دور گردن او حلقه...نه نشد
حتی طناب معرفتش بیش از تو بود!!!
یاری کن ای نفس که درین گوشه ی قفس
بانگی برآورم ز دل خسته یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر تمام شد
ای ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ی خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر در این هوس
و سلامی...
رفتم و زحمت بیگانگی از کوی تو بردم
آشنای تو دلم بود و به دست تو سپردم
اشک دامان مرا گیرد و در پای من افتد
که دل خون شده را هم ز چه همراه نبردم
شرمم از آینه ی روی تو می اید اگر نه
آتش آه به دل هست نگویی که فسردم
چو پروانه ام آتش بزن، ای شمع و بسوزان
منِ بی دل نتوانم که به گرد تو نگردم
می برندت دگران دست به دست ای گل رعنا
حیف من بلبل خوش خوان که همه خار تو خوردم
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه ی دردست که پرورده ی دردم
خون من ریخت به افسونگری و قاتل جان شد
سایه آن را که طبیب دل بیمار شمردم