یاد حرفهای قشنگت
که تو قلبم لونه می کرد
یاد دلتنگی چشمات
که منو بهونه میکرد
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
Printable View
یاد حرفهای قشنگت
که تو قلبم لونه می کرد
یاد دلتنگی چشمات
که منو بهونه میکرد
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
مرا ديوانه بايد گفت ،با اين گريه سنگين
بحالم شمع ميخندد ،بحال سوختن امشب
ردايم عشق وكفشم صبر و راهم بي سرانجامي
ندانم چون بيارامم درون پيرهن امشب
بر روی سنگ قبرم ننویسید که عاشق بود بنویسید اخلاقش بچه گانه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که چه رنجهایی را تحمل کرد بنویسید دروغگو بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید در جوانی مرد بنویسید پیر شده بود پیر جوانی
بر روی سنگ قبرم ننویسید تنها بود بنویسید بهترین دوستش تنهایی بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عشق در وجود او نبود بنویسید وجود او عشق بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید عاشق باران بود بنویسید باران موثر ترین داروی او بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید که کم تحمل بود بنویسید مشکلاتش بیش از اندازه بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید روزای آخر غمگین بود بنویسید شاد بود مرگش فرا رسیده بود
بر روی سنگ قبرم ننویسید از دوری یار مرد بنویسید از عشق یار مرد
بر روی سنگ قبرم ننویسید نامش محمد بود بنویسید نامش دیوانه بود
دل ما اونقده پاره است
موندنش مرگ دوباره است
آسمون سینه ما خیلی وقته بی ستاره است
همینی که باقی مونده
واسه دلخوشی تو بشکن
تیکه تیکه هامو بردند
آخرینشم تو بکن
آب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین
منبر وسجاده و محراب می گوید حسین
آب می گوید حسین مهتاب می گوید حسین
منبر وسجاده و محراب می گوید حسین
خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین
هرکسی که خورده شیر پاک می گوید حسین
هرکسی که خورده شیر پاک می گوید حسین
صبر می گوید حسین بی صبر می گوید حسین
پیکر من در میان قبر می گوید حسین
پیکر من در میان قبر می گوید حسین
بیشه می گوید حسین اندیشه می گوید حسین
بیشه می گوید حسین اندیشه می گوید حسین
غنچه وباغ و گیاه و ریشه می گوید حسین
غنچه وباغ و گیاه و ریشه می گوید حسین
دار می گوید حسین دلدار می گوید حسین
دار می گوید حسین دلدار می گوید حسین
در مدینه احمد مختار می گوید حسین
در مدینه احمد مختار می گوید حسین
شور می گوید حسین منشور می گوید حسین
شور می گوید حسین منشور می گوید حسین
یار می گوید حسین عیار می گوید حسین
یار می گوید حسین عیار می گوید حسین
فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین
فاطمه بین در و دیوار می گوید حسین
یاس می گوید حسین احساس می گوید حسین
یاس می گوید حسین احساس می گوید حسین
در کنار علقمه عباس مس گوید حسین
در کنار علقمه عباس مس گوید حسین
نار می گوید حسین ذنار می گوید حسین
گاه می گوید حسین ناگاه می گوید حسین
شمس و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین
شمس و نجم و کهکشان و ماه می گوید حسین
بین میدان حیدر کرار می گوید حسین
بین میدان حیدر کرار می گوید حسین
خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین
خاک می گوید حسین افلاک می گوید حسین
مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین
مجتبی با سینه صدچاک می گوید حسین
لاله می گوید حسین آلاله می گوید حسین
لاله می گوید حسین آلاله می گوید حسین
در خرابه دختری با ناله می گوید حسین
در خرابه دختری با ناله می گوید حسین
تار می گوید حسین دستار می گوید حسین
تار می گوید حسین دستار می گوید حسین
شام و کوفه, کوچه و بازار می گوید حسین
شام و کوفه, کوچه و بازار می گوید حسین
آه می گوید حسین دلخواه می گوید حسین
آه می گوید حسین دلخواه می گوید حسین
آیه آیه از لب الله می گوید حسین
آیه آیه از بل الله می گوید حسین
دانه می گوید حسین دردانه می گوید حسین
دانه می گوید حسین دردانه می گوید حسین
تا به محشر این دل دیوانه می گوید حسین
تا به محشر این دل دیوانه می گوید حسین
عود می گوید حسین معبود می گوید حسین
عود می گوید حسین معبود می گوید حسین
تا ظهورش مهدی معود می گوید حسین
تا ظهورش مهدی معود می گوید حسین
روح می گوید حسین مشروح می گوید حسین
ساقی امشب پا به پا مجروح می گوید حسین
ساقی امشب پا به پا مجروح می گوید حسین
خوف می گوید حسین با ذوق می گوید حسین
زنده باشد هرکسی با شوق می گوید حسین
زنده باشد هرکسی با شوق می گوید حسین
بال می گوید حسین اقبال می گوید حسین
بال می گوید حسین اقبال می گوید حسین
این دل سرگشته در هر حال می گوید حسین
دیده می گوید حسین شوریده می گوید حسین
مقتل در خاک و خون غلطیده می گوید حسین
نمی خوام بگذره عمری
خسته شی واسه فریبم
یقه ات و نمی گیره هیچکس
آخه من اینجا غریبم
بزن و برو عزیزم
مثل هر کس که زد و برد
طفلی این دل که همیشه
به گناه دیگرون مرد ...
درخت بید بودم
در کنج بیشه دلبر
تراشیدن موره (من را)
با ضرب تیشه دلبر
تراشیدن موره
قلیون بسازن دلبر
که آتیش بر سرم
باشه همیشه دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
روزگار است اينكه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد
قائم مقام فراهاني
دریای غمو تو چشام نگاه کن
با صدای لبهات اسممو صدا کن
نگو که رفتی از روزگارم
نگو که نمیخوای باشی کنارم
خط بکش روی تاریکی من
بگو میشکنی شیشه ی غم من
موهاتو تو باد دوباره رها کن
دوباره تو خواب عشقو صدا کن
چه قدر بشینم خیره به قاب عکست
چه قدر بمونم در انتظار دستت
نمیتونم با نبودنت بسازم
کاش که بودی تا قصر عشقو بسازم
کنار ساحل رد پاتو آب برد
تو رو با خودش پیش خدا برد
میدونم باید بدون تو بمونم
تو غم دوریت اسمتو بخونم
ولی باز بیا واسه بردن من
بگو که میای واسه بودن من
چه خوبه بودن باز در نگاهت
منو پس ببر تا باشم کنارت
تفاوتی نکند قدر پادشایی را
که التفات کند کمترین گدایی را
به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد
که در به روی ببندند آشنایی را
مگر حلال نباشد که بندگان ملوک
ز خیل خانه برانند بینوایی را
و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود
هزار شکر بگوییم هر جفایی را
همه سلامت نفس آرزو کند مردم
خلاف من که به جان میخرم بلایی را
از لبانش كي نشان دارم به جان
جز شرار بوسه هايي دلنشين
بر تنم كي مانده از او يادگار
جز فشار بازوان آهنين
ناگهان توفان خشمي با شكوه و سرخگون برخاست
من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه بادا باد
تا گشودم چشم ، ديدم تشنه لب بر ساحل خشك كشفرودم
پوستين كهنه ي ديرينه ام با من
اندرون ، ناچار ، مالامال نور معرفت شد باز
هم بدان سان كز ازل بودم
باز او ماند و سه پستان و گل زوفا
باز او ماند و سكنگور و سيه دانه
و آن بآيين حجره زاراني
كانچه بيني در كتاب تحفه ي هندي
هر يكي خوابيده او را در يكي خانه
روز رحل پوستينش را به ما بخشيد
ما پس از او پنج تن بوديم
من بسان كاروانسالارشان بودم
كاروانسالار ره نشناس
اوفتان و خيزان
تا بدين غايت كه بيني ، راه پيموديم
سالها زين پيشتر من نيز
خواستم كاين پوستيم را نو كنم بنياد
با هزاران آستين چركين ديگر بركشيدم از جگر فرياد
اين مباد ! آن باد
ناگهان توفان بيرحمي سيه برخاست
پوستيني كهنه دارم ن
يادگار از روزگاراني غبار آلود
مانده ميراث از نياكانم مرا ، اين روزگار آلود
هاي ، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من اين سلخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد كار
ليك هيچت غم مباد از اين
كو ،كدامين جبه ي زربفت رنگين ميشناسي تو
كز مرقع پوستين كهنه ي من پاكتر باشد ؟
با كدامين خلعتش آيا بدل سازم
كه من نه در سودا ضرر باشد ؟
اي دختر جان
همچنانش پاك و دور از رقعه ي آلودگان مي دار
رگ هايم از تپش افتاد .
همه رشته هايي كه مرا به من نشان مي داد
در شعله فانوسش سوخت:
زمان در من نمي گذشت .
شور برهنه اي بودم .
بوشو بوشو تو رو نخوام
سیاهی تو رو نخوام
سیه چومه سیه چومه
تی قشنگی والا جای حرف نره
چیشا گفتن چیشا گفتن
وقتی از خلق نیگا تعریفره
سیه چومه سیه چومه
شب دوست دارم که تی چونمنه
تا دیله گل تی اودی
من فوتخونه هی خورتون جوجون بله
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
من سرنبادا بنل گونا داره
عاشقر کی بی به خوره خدا داره
پس کی من تی عاشقم تو بالاخری
سیه چوم چرا منه هی تی تی داری
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
سیه چومه سیه چومه سیه چومه
هان! تا ننهی پای درین راه ببازی
زیرا که درین راه بسی شیب و فراز است
از میکدهها نالهی دلسوز برآمد
در زمزمهی عشق ندانم که چه ساز است؟
در زلف بتان تا چه فریب است؟که پیوست
محمود پریشان سر زلف ایاز است
زان شعله که از روی بتان حسن تو افروخت
جان همه مشتاقان در سوز و گداز است
چون بر در میخانه مرا بار ندادند
رفتم به در صومعه، دیدم که فراز است
آواز ز میخانه برآمد که: عراقی
در باز تو خود را که در میکده باز است
تا نهان سازم از تو بار دگر راز اين خاطر پريشان را
مي كشم بر نگاه نازآلود نرم و سنگين حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشي جانسوز، از خدا راه چاره مي جويم
پارسا وار در برابر تو سخن از زهد و توبه مي گويم
آه...هرگز گمان مبر كه دلم با زبانم رفيق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ، كي ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري
بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها
به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را
تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها
امشب تو را به خوبي نسبت به ماه كردم
تو خوبتر ز ماهي من اشتباه كردم
فروغي بسطامي
سلام دوستان.........مدتي است زيارتتون نميكنيم
مي كشم آخر به صحرا ، خانقاه خويش را
تا به ابر و باد بخشم ،اشك و آه خويش را
با كدامين سر اميد سايبان بايد مرا
پيش خود گاهي كنم، قاضي كلاه خويش را
خورده ام از بسكه چوب ساده لوحيهاي خويش
ميگزم هر لحظه دست اشتباه خويش را
قسمتم بين در قيامت هم عذابم اندك است
با چه رويي رو كنم نقش گناه خويش را
سلام پايان جان.خب مهر وشروع درس ومشق موجب كم پيداييه
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
--- همیشه یک نفر باید به پا خیزد ---
به آرامی سخن سر داد
تساوی اشتباهی فاحش و محض است.
نگاه بچهها ناگه به یک سو خیره گشت
معلم مات بر جا ماند.
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود !
سلام
در باد بهاري ز بس آشوب خزان است
گل وحشتي از غارت پاييز ندارد
آنكس كه ندارد هنر عشق و محبت
زو رحم مجوييد كه اين نيز ندارد
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شيوهي راه رفتن آموخت
ايرج ميرزا
خوب هستيد؟
خوب ان شا ا... همه موفق باشن
تو برايم ترانه مي خواني، سخنت جذبه اي نهان دارد
گوئيا خوابم و ترانه تو از جهاني دگر نشان دارد
شايد اين را شنيده اي كه زنان در دل «آري » و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عيان نمي سازند، رازدار و خموش و مكارند
آه من هم زنم ، زني كه دلش در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف، دوستت دارم اي اميد محال
ممنون
شما خوبید؟
لازمه عاشقيست رفتن و ديدن ز دور
ور نه ز نزديك هم رخصت ديدار هست
شكر خدا ممنون
تویی پر پرواز من
هم نفس و هم راز من
تویی حدیث زندگی
مطرب قلب عاشقا
معنی واقعی دل دادگی
تویی همون مرغک عشق
تویی پرنده ی امید
من هم یه جفت گم شده
مثل کبوتری سپید
من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم
دستی بکش روی سرم که عاشق نوازشم
من از اونام که با کسی اگه که همنفس بشم
فرقی برام نمیکنه زندونی قفس بشم
دل که بهت سپردم برات قسم که خوردم
دیدی که راست میگفتم وقتی که رفتی مردم
وقتی که رفتی مردم
با یه قسم پوچ میکنم مال و منا ل دنیا رو
امروز و با تو دوست دارم بی تو نمی خوام فردا رو
یه روز نیای که دیر بشه عشق تو پیر پیر بشه
یا بمیره تو شهر عشق
یا اونورا اسیر بشه
مرگ بيا كه زندگي ما را كشت!!
هم بسوزی هم بسازی هم بتابی در جهاننقل قول:
یه روز نیای که دیر بشه عشق تو پیر پیر بشه
یا بمیره تو شهر عشق
یا اونورا اسیر بشه
آفتابی ماهتابی آتشی مومی بگو
گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن
تو چه دودی و چه عودی حی قیومی بگو
ای دل پران من تا کی از این ویران تن
گر تو بازی برپر آن جا ور تو خود بومی بگو
و من از حادثه ي يك شب سرد آمده ام
و به كابوس كسي ريخته ام
من كه از رفتن اين ثانيه ها پوچ ترم
بر ساحل افكار بلند،
از حس غم آگين صدفي بي در پوچ ترم
من درين خاموشي،
پي خود مي گردم
و چرا اي آه
كوچ من بازنگشته است مدد
شب من تاريك است
شب من تاريك است
شب من تاريك است
تا که ما از نظر و خوبی تو باخبریم
از بد و نیک جهان همچو جهان بیخبریم
نظری کرد سوی خوبی تو دیده ما
از پیروی تو تا حشر غلام نظریم
دین ما مهر تو و مذهب ما خدمت تو
تا نگویی که در این عشق تو ما مختصریم
پنهان نمی کنم
خانم ها
آقایان
من نیز می دانم که میوه
در سوگواری طعم ندارد
حرف اگر بزنیم
حرف آوازهایی ست
که زیر باران هم
می توان خواند
ديگر هيچ فرقي نمي كند
آسمان قد پياله باشد يا دريا
حتي اگر پشت در خانه ات يك جفت كفش زنانه هم ببينم
نمي پرسم دستان چه كسي برايت
ياس و انار و كبوتر آورده بود
مي روم حوالي علاقه ي خلوت آن سال ها
مي روم دنبال كسي كه با من تا نور مي آيد
با من تا ستاره
با من تا دربند ، تا دريا
مي روم و ديگر نمي پرسم
سهم من از اين همه سبز كه سرودم چيست
حالا مي توانم لباس هاي سبزم رابيرون بياورم
و سياه بپوشم
مي توانم تمام ستاره هاي سبز را با تفنگ ساچمه اي هدف بگيرم
ديگر نه رد پاي پروانه را دنبال مي كنم
نه رنگين كمان را
همه چيز مال خودت
و
دل تمنایی می خواهد
تمنایی به گستره ی دشت ها و افق ها
تمنای درك شدن ها
تمنای پذیرش ها
و
فهم ها
و تمنای یكی شدن ها
و
چه قدر تنهاست این دل
تنها و بی كس
نه بود حادثه ای،
از تصادم لحظه های درك شدگی
نه وجود گوش شنوایی،
در انحنای واشده ی زمان
زمان درد و دل های نهان
و
چه قدر دردناك است
فهم پذیرش سكوت
سكوت متجلی كننده ی حقایق
حقایق یكی نشدن ها
حقایق هجرها و گدازها
و
چه قدر تنهاست رها شدن ها
تنها گذاشته شدن ها
و
پس زده شدن ها
و
چه قدر تنهاتر
مواجه با دورویی ها
ای دل خاموش گیر!
و در خویش بگداز!
كه ترا جایی در این میانه نیست
دست از تقلای یافت حقایق بركش!
كه حقایق همه لكه دار شده اند
ترا در سرزمین ریاهای واضح
و حقایق كاذب جایی نیست!
تو شيطاني وشعر شر خواستي
خريداري و چشم تر خواستي
مرا از پريدن پراندي و بعد
براي خودت بال و پر خواستي
به هر در زدم تا بماني ولي
مرا بيشتر در به در خواستي
كنار درختان تو هرزه ام
كه چوب تنم را تبر خواستي
نه می خواستي با تو باشم نه هيچ
برايم بليط سفر خواستي
تو حوا كه نه، سيب نه، گندمی !
من آدم شدم ، خوب ، اگر خواستي
شبي كه سه تار و لب و خنده بود
تو من را فقط رهگذر خواستي
تمام غزل از تو بود و چه سود
تو شيطاني و شعر شر خواستي
.......
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب
منو میبره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ الوچه
دره به دره صحرا به صحرا
...
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندون
مثل شبپره با خودش بیرون
میبره اونجا که شب سیاه تا دم سحر
شهیدای شهر با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدای شهر
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
درخت بید بودم
در کنج بیشه دلبر
تراشیدن موره
با ضرب تیشه دلبر
تراشیدن موره
قلیون بسازن دلبر
که آتیش بر سرم
باشه همیشه دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
تا ماه
این ماه ولرم دوگانه
دیوانه ی من است
ترسی ندارم
که رخساره در لمس قرینه ی لغزانش نهان کنم
اما وای که اگر باد
از این راز سربسته
بویی برده باشد
پرندگان حکایت عام الفیل
سنگسارمان خواهند کرد
هی تراشیده ی باد و بلور لیموی گس
مگر منت به ترانه تمام کنم
ورنه کو بر گزیده ای
ه شاعر تر از این تشنه ی خلاص
از قاف و غین این همه غدقن بگذرد
خودت بگو
زنجیر اگر برای گسستن نبود
پس این دست های بسته را
برای کدام روز خسته آفریده اند
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
اين قلم در حسب حالم ، سخت سنگين جوهر است
اي سرشك خوش سكوتم ،قصه اي ابراز كن
اشك من گل كرده ، اي طاووس خوشرفتار غم
چتر صد رنگت مبارك ، هرچه خواهي ناز كن