می پرستمت
چه بخواهی چه نخواهی
آستین به به راه آوردنم بالا نزن
تو که عددی...!
ببخشید اما، اینحور موقع ها
شما که جای خود
خدا هم آستین بالا بزند
تیرش به سنگ می خورد
Printable View
می پرستمت
چه بخواهی چه نخواهی
آستین به به راه آوردنم بالا نزن
تو که عددی...!
ببخشید اما، اینحور موقع ها
شما که جای خود
خدا هم آستین بالا بزند
تیرش به سنگ می خورد
از رورترين نقطه ترديد
از بلند ترين نقطه كوه
و سبزترين برگ
و از هر چيزديگر بلندتر
صدايت ميزنم و ميگويم
دوستت دارم
اي تنها بي همتا !
در پس پنجره اي كه به كوچه باغ نم زده چشم ات باز مي شود
دختري سر به شيشه تبدار گذاشته
وهق هق اش را مي خورد
و تمام دلواپسي اش آرامش خواب شيرين توست
همين...
موهــايم را ، در آسيــاب ،
سفيـــد کـــرده ام ..
امــــا ، پـي رو سيــاهي آينـــه ها ،
بيهـــــوده مي چـــرخم ؛
ايــــن آرد لعنتـــي ،
با هيچ بــارانـي ،
خمـــير نمي شود ..
من ، جـــواني ام را ،
جـــايي ميان ،
تکـــرار بيست سالگي تو ،
جــــا گذاشته ام ..
می شود به تو فکر نکرد ،
وپشت تنها میز تک نفره ی کافه نشست ،
نقش قلب های تیر خورده ی تن آن را ،
و باران دو نفره ی بیرون را ،
پشت صفحه ی حوادث روزنامه ی دیروز
پنهان کرد ...
قهوه لطفاً ،
مثل این اواخر ، بی شکر .
مــــــــردی ، عشـــق اش را ؛
می شود ،
از صندلی های به هم چسبیده ی میز بغلی ،
آتش به امانت گرفت . آتش زد ؛
می شود عمیقتــر دود گرفت ؛ و خود را ؛
دل خوش کرد ،
که سرفه ،
یـاد تو را از من ،
عُـق زد ، بیرون کشیـد .
حلق آویــز کرد .
روزنامه را می بندم ،
بــاران ادامه دارد ،
و شب که به نیمه برسد ،
من و فنجـان قهـوه ی روی میـز ،
بــــا هم ،
ســرد شده ایم ... .
kawa-poetry.blogfa
چگونه می شود یک عمر
حد و مرزها را شکست
و از محدودیت ها گریخت
اما ...
همواره حول محور تو
در گردش بود ؟!!
دل
دلیلی نبود
برای لیلی ..
ممنون مجنونم!
مدیون دیوانگی,
که هنوز
عاشقم ...
دقیقا نمیدانم،
چه زمانی به دامت افتادم.
شاید هم از اول
برای گریستن برای تو
متولد شدم
اینجا شب است
آنجا روز
اینجا ستاره ها
در چند متری من می لرزند
میلی به گرفتن شان ندارم
آنجا دورند
دور، مثل فاصله ی پای خسته ی من
تا اتاقت…
فعلا "
دلواپس ماهي هاي آكواريومت باش
اخبار روزنامه ها را تا آخر بخوان
و تا مي توان فوتبال تماشا كن
بعدا"
اين همه توجه ات را جبران ميكنم