به سراغ من اگه مي آييد
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا ، پر قاصدکهايي است
که خبر مي آرند ، از گل وا شده ي دورترين بوته خاک
زنگ باران به صدا مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي ، سايه ناروني تا ابديت جاري است ...
.
Printable View
به سراغ من اگه مي آييد
پشت هيچستانم
پشت هيچستان جايي است
پشت هيچستان رگ هاي هوا ، پر قاصدکهايي است
که خبر مي آرند ، از گل وا شده ي دورترين بوته خاک
زنگ باران به صدا مي آيد
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي ، سايه ناروني تا ابديت جاري است ...
.
تو یه رازی
تو سرآغازی
تو سرآغاز یه پروازی
تو یه راز سر به مهری
که نمیشه از تو گفتن و شنفتن
...
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
آن که می گفت دلم آبی و تنهاست کجاست؟
شاه بیته غزلم زیر قدمهاست کجاست؟
آن که می گفت در این قحطی یک ذره صفا
دل من کعبه ترین کعبه دلهاست کجاست؟
آنکه می گفت در این ظاهر آرام دلم
قیل و قالی است که در عاطفه برپاست کجاست؟
آنکه می گفت وفا عشق محبت نیکی
زشتی از دامن چرکین جدلهاست کجاست؟
آنکه در جمع همه پوچ گرایان می گفت
آشنا عمق نگاهت پر معناست کجاست؟
تو اگر در تپش باغ خدا رو ديدي ، همت کن
و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است ...
محمد جان شعر پست 17331 ات فوق العاده بود ...
.
دوستت که مي دارم/ مرگ هم زيبا مي شود/ چندان که مي توانم بر سينه ي برهنه ات/ سر بگذارم و بميرم/ در قفس را بگشايم / پرنده پر سايد به بال روشن باد/ و من در آغوشت به خواب روم ...
مي روييد . در جنگل ، خاموشي رويا بود
شبنم ها بر جا بود
خورشيدي در هر مشت : بام نگه بالا بود
مي بوييد . گل وابود ؟ بوييدن بي ما بود : زيبا بود
تنهايي ، تنها بود
ناپيدا ، پيدا بود
"او " آنجا ، آنجا بود ...
.
دريغا دره سر سبز و گردوي پير،
و سرود سر خوش رود
به هنگا مي كه ده
در دو جانب آب خنياگر
به خواب شبانه فرو مي شد
و خواهش گرم تن ها
گوش ها را به صدا هاي درون هر كلبه
نا محرم مي كرد،
وغيرت مردي و شرم زنانه
گفت گوهاي شبانه را
به نجوا هاي آرام
بدل مي كرد
وپرندگان شب
به انعكاس چهچه خويش
جواب
مي گفتند.-
دريغا مهتاب و
دريغا مه
كه در چشم اندازما
كهسار جنگلپوش سر بلند را
در پرده شكي
ميان بود و نبود
نهان مي كرد.-
دريغا باران
كه به شیطنت گوئي
دره را
ريز و تند
در نظر گاه ما
هاشور مي زد.-
دريغا خلوت شب هاي به بيداري گذشته،
تا نزول سپيده دمان را
بر بستر دره به تماشا بنشينيم،
ومخمل شاليزار
چون خاطره ئي فراموش
كه اندك اندك فرياد آند
رنگ هايش را به قهر و به آشتي
از شب بي حوصله
بازستاند.-
و دريغا بامداد
كه چنين به حسرت
دره سبزرا وانهاد و
به شهر باز آمد؛
چرا كه به عصري چنين بزرگ
سفر را
در سفره نان نيز، هم بدان دشواري بخ پيش مي بايد برد
كه در قلمرو نام
*-*-*
امیر جون [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] شعرت آخريت جالب بود
من شکایت تو رو به کی کنم ؟ برم کجا ؟
به جون خودت قسم نه ، به خدات خسته شدم
چه قدر ببخشمت من دیگه چیزی ندارم
به خدا از دس این همه خطات خسته شدم
من که از سپیده ها جاری شدم
ته این ظلمت چاه چه می کنم
من که از قید تنم رها بودم
توی این شکنجه گاه چه می کنم
میدونم که این همه شکستگی
کیفر شکستن تو هست و بس
من بدی کرده ام اما تو ببخش
راحتم کن از عذاب این قفس
راحتم کن از عذاب این قفس
سکوت چیست چیست چیست چیست ای یگانه ترین یار؟
سکوت چیست به جز حرفهای نا گفته؟
من از گفتن میمانم اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت است
تو شيطاني وشعر شر خواستي
خريداري و چشم تر خواستي
مرا از پريدن پراندي و بعد
براي خودت بال و پر خواستي
به هر در زدم تا بماني ولي
مرا بيشتر در به در خواستي
كنار درختان تو هرزه ام
كه چوب تنم را تبر خواستي
نه می خواستي با تو باشم نه هيچ
برايم بليط سفر خواستي
تو حوا كه نه، سيب نه، گندمی !
من آدم شدم ، خوب ، اگر خواستي
شبي كه سه تار و لب و خنده بود
تو من را فقط رهگذر خواستي
تمام غزل از تو بود و چه سود
تو شيطاني و شعر شر خواستي
تقدیم به الیاس
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
اید آن روز که من هجرت از این خانه کنم
از جهان پر زده بر شاخ عدم لانه کنم
رسد آن حال که در شمع وجود دلدار
بال وپر سوخته کار شب پروانه کنم
روی از خانقه و صومعه برگردانم
سجده بر خاک در ساقی میخانه کنم
حال حاصل نشد از موظه ی صوفی وشیخ
رو به کوی صنم واله دیوانه کنم
گیسو و خال لبت دانه و دامند
چسان مرغ دل فارغ از این دام از این دانه کنم
شود آیا از این بتکده بر بندم رخت
پر زنان پشت بر این خانه ی بیگانه کنم
***
من در این آیه تو را آه کشیدم آه
من در این آیه تو را
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
میتوان هر لحظه هر جا عاشقو دل داده بودن
پر غرور چون آبشاران بودن اما ساده بودن
نمکی دوست دارم من نمکی
نمکی میون دخترا تکی
نمکی یادت میاد از پنجره
توی کوچه میکشیدی سرکی
نمکی دوست دارم من نمکی نمکی دوست دارم من نمکی
نمکی تو دستی دستی
زدیو دلمو شکستی
نمکی هفت درو بستی
نمکی یه درو نبستی
نمکی یادت میاد گوشه بالا خونه رو
نمکی یادت میاد حرفای عاشقونه رو
شبا من وقتیکه از تو کوچتون رد میشدم
نمکی یادت میاد آوازای شبونه رو
نمکی یادش بخیر چشم سیاهت
نمکی یادش بخیر شور نگاهت
نمکی یادش بخیر چشم سیاهت نمکی یادش بخیر شور نگاهت
نمکی یادش بخیر وقتیکه از مدرسه بر میگشتی
سر راه مدرسه سر بسرم میذاشتی
سر بسرم میذاشتی
نمکی تو دستی دستی
زدیو دلمو شکستی
نمکی هفت درو بستی
نمکی یه درو نبستی
نمکی تو دستی دستی
زدیو دلمو شکستی
نمکی هفت درو بستی
نمکی یه درو نبستی
سلام به همه بروبچ
شما که اینقدر خوب شعر بلدی طبع لطیفی هم که داری:11: پس چرا عکس وحشتناک روی عنوان
کاربریته.:18:
لااقل اون آمپولو از زبونت دربیار حالمون بد شد سایه:2:
بیا با هم دوست باشیم:10:
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نهی شمع مزار خویش شد
دختر نایاب دستش را بگیر
پاک تر از آب دستش را بگیر!
بی تو از بیداری اش چیزی نخواست
لا اقل در خواب، دستش را بگیر!
بی تو می میرد کسی که سالهاست
مانده در مرداب،دستش را بگیر!
مانده در مرداب ،در دستان مرگ
خسته و بی تاب دستش را بگیر!
دختر خورشید فروردین ،بمان!
چشمه مهتاب ،دستش را بگیر!
حرف آخر اینکه، قبل از مردنم....
در همین مرداب، دستم را بگیر!
روزی روبهی بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
یک شب عاشق تر شد و راهی می خونه شد
باده خورد و گریه کرد عاقبت دیوونه شد
ساده دل
پشت خونت اومدش سر به دیوارا زدش
عاشق عشق تو بود با همون خوب و بدش
این منم اون ساده دل که به عشقت داده دل
آی نگاه کن زیر پات زیر پات افتاده دل
ساده دل
اون یه رنگ نابلد خسته از دنیای بد
دل به عشقت داد و رفت سر به کوه دره زد
این منم اون ساده دل که به عشقت داده دل
آی نگاه کن زیر پات زیر پات افتاده دل
لواشکم خوشمزه ست..یه گاز بزن بامزه ست [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رو در و دیوار این شهر
همش از تو یادگاره
توی این کوچه تاریک
منو تنها نمیذاره
یاد حرفهای قشنگت
که تو قلبم لونه می کرد
یاد دلتنگی چشمات
که منو بهونه میکرد
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
توی این بازی که ساختی
من همه هستیمو باختم
زیر پات گذاشتی آخر
عشقی که من از تو ساختم
اگه تو دوستم نداشتی
از دلم خبر نداشتی
دلت از سنگ شده انگار
که منو تنها گذاشتی
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
می شینم منتظر اینجا
تا تو برگردی دوباره
تا بشینی پای حرفهام
بریم تا ماه و ستاره
می دونم میای یه روزی
یه روزی که خیلی دیره
یه روزی دل شکسته ام
سر ابن کوچه می میره
میزنه آتیش به جونم
پس کجایی مهربونم
آخه من ترانه هامو
واسه کی پس بخونم؟
دل من هواتو کرده
آخ کجایی نازنینم
کاشکی بودی و می دیدی
بی تو من تنها ترینم
*-*-
لواشک من فافاست ماله بچه باباست!!!
مانده ام تا برف زمين آب شود
مانده ام تا بسته شود اين همه نيلوفر وارنه چتر
ناتمام است درخت
زير برف است تمناي شنا کردن کاغذ در آب
مانده ام تا مرغ سر چينه هذياني اسفند صدا بر دارد
پس چه بايد بکنم
من که در لخت ترين موسم بي چهچه سال
تشنه زمزمه ام
بهتر آن است که بر خيزم
رنگ را بردارم
روي تنهايي خود نقش مرغي بکشم ...
.
هرگز نمي شد باورم اين برف پيري بر سرم سنگين نشيند چنين
من بودم و مي بود و ني آواز من آواز ني در گوش من ضرب زني
اکنون منم حيران ز عمر رفته سرگردان ، اي خداي من
با اين تن خسته هزارون ناله بشکسته در صداي من
اي عشق نافرجام من رفتي کجا ، اي آرزوي خام من رفتي کجا
آن دوره آشفتگي هاي تو کو ، اي عمر ناآرام من رفتي کجا
تو بخوان شب همه شب برايم اي مرغ سحر
که دل خسته من درامد از سينه به در
تو سبک بالي و من اسير بشکسته پرم
تو پر از شوري و من ز عالمي خسته ترم
تو بخوان به گوش اهل جهان ، که خبر شود از شتاب اين کاروان
نگو دوست داشتن بلد نبود
نگو احساسش را گم كرد
بگو در احساس ها گم شد
مي روم
حتي بغض نكن
مي روم
اشك هايت را براي ديدار بگذار
مي روم
تو اخرين ديدار را به ياد دار............
وبدان در قلبم جاوداني
بی منطق و بی حسّ و حسودی دختر
عاشق که نه ٬عاشق تو نبودی دختر
زیبا ، نه ... ببخشید تو پنهان شده ای
در رژ ٬ خط لب ٬ عینک ِ دودی دختر
پروانه شبیه تو دلم می خواهد
(( پروانه )) ! ولی زاغ ِ کبودی دختر
ترشیده شدی قبول کن ٬ تبعیدی !
جا مانده ای از قوم ِ ثمودی دختر
یک آدم ِ دیوانه ی دریا دل ٬ نه ...
دریا نشدی شبیه رودی دختر
آدم ٬ شبح ِ بی سر و پا یا گرگی؟
دنیا که نفهمید چه بودی دختر
حیف از قلم و کاغذ و شعرم وقتی ...
بی منطق و بی حسّ و حسودی دختر !
*-*-
روح بزگوار من دلگیرم از حجاب تو
شکل کدوم حقیقته چهره ی بی نقاب تو
وقتی تن حقیرمو به مسلخ تو می برن
مقلوب قلب من نشو ستیزه کن با پیکرم
اسم منو از من بگیر تشنه ی معنی منم
سنگینه بار تن برام
ببین چه خسته می شکنم ؛ می شکنم
به انتظار فصل تو تمام فصل ها گزشت
چه یاس بی نهایتی ندیم من بود
فصل بد خاکستری تسلیم و بی صدا گزشت
چه قلب بی سخاوتی حر یــــــم من بود
دژخیم بی رحم تنم به فکر تاج من ِ
فکر نجات من نباش
مرگ منو ترانه کن
هر شعر مو به پیکرم رشته ی تازیانه کن
نرگس طلبد شيوهي چشم تو زهي چشم
مسكين خبرش از سر و در ديده حيا نيست
تو آسمون بی ستاره
حتی نیست یه تک ستاره
حتی رفته از تو شبهام
همون تنها ستاره
شب ها تاریکه و سرده
آسمون دلش گرفته
نمیتونه که بشینه
توی تاریکی خونه
مثل قبل مثل گذشته
میشینم تنهای تنها
میشینم کنار دیوار
صورتم به آسمونها
خیره میشم به ماه تنها
به همون همیشه بی کس
به همون که از تو شبهام
خاطراتم و رقم زد
آسمون تاریک و تنها
تو دلش غم یه دنیا
میدونم تنها میمونه
تا ابد تا ته دنیا
میشینم هر شب و هر شب
با یه آسمون تمنا
میشینم کنار اون ماه
تا نباشه دیگه تنها
از آن اميد بدرمان دردها دارم
كه چرخ پر بود از واي واي صاحب درد
آقا محمد سلام.عيدتون مبارك
*-*-
داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی
شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی
آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود
اومدی وقتی تو سینه نفس آخری بود
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی
تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم
من به غیر از خوبی تو مگه حرفی میزنم؟
عشقت به من داد عمر دوباره
معجزه با تو فرقی نداره
تو خالق من بعد از خدایی
در خلوت من تنها صدایی
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی
رفته بودیم هر چی که داشتیم دیگه از خاطر من
کهنه شد اسم قشنگت میون دفتر من
من فراموش کرده بودم همه روزای خوبو
اومدی آفتابی کردی تن سرد غروبو
عشقت به من داد عمر دوباره
معجزه با تو فرقی نداره
تو خالق من بعد از خدایی
در خلوت من تنها صدایی
به عشق تو زنده بودم
منو کشتی
دوباره زنده کردی
دوستت داشتم
دوستم داشتی
منو کشتی
دوباره زنده کردی
*-*-
سلام غزل بانو.عید شما هم مبارک
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چاره ها
همچو خامشان بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
از شانه تخته سنگ بر میگردد
با خشم به قصد جنگ بر میگردد
امشب که گذشت و رفت اما ای ماه
یکبار دگر پلنگ بر میگردد
فعلا
ديروز بود يا فردا ؟
شعري كه مي نوشتم يا مي خواستم بنويسم
ديروز بود يا فردا
درحنجره هنوز
نبض آن بغضي وانشده مانده
در حنجره هنوز
پژواك اعتراف ناشده
گلي ميان حنجره مانده است
گلي بي تاريخ بي مخاطب مثل غروب گريه ي من ...
نگو تموم عمر آشنایی
نگو رسیده لحظه جدایی
قسم به اون خدایی که می پرستی
دار و ندار و این زن فقط تو هستی
يا سخن با من بگو ، تا خوش كنم دل را بحرفي
يا نوازش كن دلم را با نگاه گاه گاهي