-
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
فریدون مشیری
-
دیگر اگر عریان شوی، چون شاخه ای لرزان شوی/در اشکها غلتان شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی، شمع شب تارم شوی/شادان ز دیدارم شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی، بشکسته چون سازم شوی/تنها گل نازم شوی، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا، دنبالم آیی هر کجا/ای سنگدل، ای بی وفا، دیگر نمی خواهم تو را
-
این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟
شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟
پرده دانان طریقت در صبوری سوختند
این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟
شیخ بازیگوش ما از بس مرید خویش بود
عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!
-
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن ربط داره در بلاد کافری
تخم کفتر خورده ای ای ناقلا کین چنین افکارا میپروری؟
من گمانم وحی بر تو می شود مرگ من جون قلی پیغمبری؟
پس اگر نه این همه اسرار را از کجای خویش در می اوری؟
سید محمد رضا عالی پیام
-
يارب چـه شـود اگر مرا گیري دسـت
كز بـار گنه شـد تــن مسكـيــنم پسـت
گر در عملم آن چـه تو را شـاید نيسـت
اندر کرمت آن چه مرا باید هسـت
-
تو خونريزي مبين کو شير گيرد
که خونش گيرد ارچه دير گيرد
از اين ابلق سوار نيم زنگي
که در زير ابلقي دارد دو رنگي
مباش ايمن که باخوي پلنگ است
کجا يکدل شود آخر دو رنگ است
نظامي گنجوي
-
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
بهتر ز می ناب كسی هیچ ندید
من در عجبم ز می فروشان كایشان
به زانكه فروشند چه خواهند خرید؟!
-
در خانه شحنه خفته و دزدان بکوي و بام
ره ديو لاخ و قافله بي مقصد و مرام
گر عاقلي، چرا بردت توسن هوي
ور مردمي، چگونه شدستي به ديو رام
کس را نماند از تک اين خنگ بادپاي
پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام
پروین
-
مانده ام، مانده ام در حسرت بالا بلايي روز و شب
جان دهم از دوري دير آشنايي روز و شب
هر سحر، هر سحر نام تو را با سوز دل سرداده ام
تا مگر بر تو رسد از من صدايي روز و شب
عاشقانه كو به كو شهر شما را گشته ام
تا بيابم شايد از تو رد پايي، رد پايي روز و شب
-
برو شکر کن چون به خر برنهاي
که آخر بني آدمي، خر نهاي
سعدی