دیگه پروانه ای نیست
پر پروانه ها سوخت
دلا رو دار زدن اینجا
دل، چشم به سیاهی دوخت
از وقتی که لیلی مرد
هوای خونه مجنونه
نفس رفته دیگه از این خونه
.
.
.
Printable View
دیگه پروانه ای نیست
پر پروانه ها سوخت
دلا رو دار زدن اینجا
دل، چشم به سیاهی دوخت
از وقتی که لیلی مرد
هوای خونه مجنونه
نفس رفته دیگه از این خونه
.
.
.
دل شیشه ایستنقل قول:
شفاف تر از آب زلال
و ما
ماهیانی هستیم
در حسرت
دیدن یک صیاد...
میدانم و می بینم
آن دم را که تنهايم می گذاری:
چون دل که دلدار را
چون گل که گلزار را
چون ابر که کوهسار را
یا چون اسب که افتاده سوار را.
گر آخر؛ قرارت این است؛
چنین تنهايم گذار.
رفتی
درست زمانی که
دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها
میروند
به راهی ...
به امید کسی ...
که شاید قرار نیست
اصلا باشد
خیال آدم گمنام تخت است
تو پر آوازهای کار تو سخت است
خوشا آنانکه زیر بته ماندند
تمام غصهها مال درخت است
تو رفتـــه ای و من افتاده ام __ تو از دســـت ____ من از پـا ____
با دلی پر از غم ها ميروم که باز آیم
در مثال شبنم ها ميروم که باز آیم
من نه چغد ویرانه بلبلی به بستانم
در سراغ همدم ها ميروم که باز آیم
ازجدال دشمن ها در دلم کجا بیمی
من به یمن رستم ها ميروم که باز آیم
در کویر خشکیده از عطش نمیترسم
در هوای زم زم ها ميروم که باز آیم
دوری از خودی خود امتهان تقدیر است
از کیانم و جم ها ميروم که باز آیم ...
میروم از شهر شوم چشمتان
میکشم دلواپسی ها را به دوش
قصه ی بیزاری من از شما
قصه ی باران شد و هیزم فروش
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد
از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد
موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد
ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد
اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد