هر جاي قصه كه هستي اين حقيقت رو بدون
يه نفر تا ته دنيا نامه مي فرسته برات
حالا كه نامه ها رو گم مي كنه نامه رسون
نازنينم ! به خودت سلام ما رو برسون
Printable View
هر جاي قصه كه هستي اين حقيقت رو بدون
يه نفر تا ته دنيا نامه مي فرسته برات
حالا كه نامه ها رو گم مي كنه نامه رسون
نازنينم ! به خودت سلام ما رو برسون
نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود
به هم زد دودِ آهِ دل صفای خلوتِ مارا
بهاران خود نمی آید به سوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغ های حسرتِ مارا
این شعرها به قیمت جانم تمام شد
مانند این غزل که به پایان رسیده بود
غزلشو بعدا میگم: دی
در قید غمم خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم قوت فریاد کجایی؟
کو همنفسی تا نفسی شاد برارم؟
مجنون تو کجا رفتی و فرهاد کجایی؟
سلام
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
سلام. خوبید؟
در آنجا ، بر فراز قله كوه، دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر، صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد، نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كه اي خداوند: من او را دوست دارم؛ دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت، به هم زد خواب شوم اختران را
غبار آلود و بيتاب كوبيد، درِ زرين قصر آسمان را
مرسی
شعرهای قشنگ میذاری اقا جلال ( بقیه اش هم می ذاشتی :دی )
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
ای اجرام آسمانینقل قول:
با من از تجربههایتان سخن بگویید
دوباره دورهی درمانش آغاز میشود
ای اجرام آسمانی
گیج است
نام کوچکم را فراموش کرده
بالا میآورد در آغوشم
میلرزد
به من متلاشی نشدن را
شناور بودن در مدار خود را
تحمل سنگینی را
ای اجرام آسمانی
با جدیت بیاموزید
من دو زانو و دست به سینه این جا نشستهام
مستان به خواب ناز رفته اند و من
بيدارم از شراره ي ميناي آرزو
شبها به ياد روي تو صد بوسه مي زنم
بر روي ماهتاب شب آراي آرزو
دیدی که قسمت نبود:دی
..................ویرایش
و تنها نقطه ی عطف من دیوانه در این است:
یکی را با نباید های بسیاری که دارد دوست می دارم
یکی را با دل نرم بی آزاری که دارد دوست می دارم
عیب نداره فرصت پیش می یاد
قسمت عوض می شود دی :
من كيستم ؟ ترانه لبهاي آرزو
همچون صدف ، نشسته به درياي آرزو
تلخ آب مرگ مي خورم و دم نمي زنم
اندر هواي جرعه ي صهباي آرزو
امشب که گذشت....:دی
و آن وقت
حكايت كن از بمبهايي كه من خواب بودم و افتاد
حكايت كن از گونه هايي كه من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند
در آن گير و داري كه چرخ زره پوش از روي روياي كودك گذر داشت
قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد
چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد
چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد
و آن وقت من مثل ايماني از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز يك باغ خواهم نشانيد
فرصت زیاده :دی
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
همش تقصیر جلال بود من حوصله ندارم ویرایش کنم
سخته سرعت نت پاییییییییییییییییینه
نقل قول:
دیوار از سنگ سیاهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی صدایی
به لبای خسته ی ما
انکار عشق را
چنين که به سرسختي پا سفت کردهای
دشنهيي مگر
به آستيناندر
نهان کرده باشي
که عاشق
اعتراف را چنان به فرياد آمد
که وجودش همه
بانگي شد.........
ديشب وقتي دعايت مي كردم
از خدا برايت طلب خير وبركت كردم
تا وقتي در راهي قدم مي گذاري
هميشه يار و ياور تو باشد
لطف او همواره با توست
وعده هايش حقيقي اند
و هنگامي كه تمام توجه مان را به او جلب مي كنيم
مي داني كه او كاملا مارا مي بيند
پس اگر پيمودن مسيري كه در آن هستي
سخت و دشوار به نظر آمد
فقط به ياد بياور كه من
اينجا دعايت مي كنم
وديگر همه چيز دست خداست
تنم چون چنبری گشته بدان امید تا روزی
ز زلفت برفتد ناگه یکی حلقه به چنبر بر
ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبو ل دارم
که هر گز سود نکند کس بمعشوق ستمگر بر
اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری
یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر
ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری
سحر گاها ن نگاه کن تو بدان الله اکبر بر
مشاعره با خود هم عالمی داره
روي بنما و مرا گو كـــــــه ز جان دل برگير
پيش شمع آتش پــــــروانه بجان گو درگير
در لب تشنه ما بيـــــــــن و مدار آب دريغ
بر سر كشته خويش آي و ز خاكش برگير
--------
سلام
ميگم اين تاپيك بره تو قسمت ادبيات بهتر نيست ؟
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رایگان می بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من می شکفد ........
در پی آب به سراب قدم نهادم
سختی دوری راه را
به جان خریده ام
بی خبر از پوچی آن
خار بیابان گشته ام
اکنون تشنه ی بادم
تا با وزیدنش
مرا برهاند .
گمونم دلیل اصلی جلوگیری از پستهایی به قصد بالا رفتن تعداد پستهاست
اما می تونید پیشنهادتون را با مدیر انجمن علمی دیانلای عزیز در میون بذارید
در دل من چیزی ست
مثل یک بیشه ی نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم،
که دلم میخواهد، بروم تا ته دشت
بروم تا سر کوه...
هيشكي به من ميوه نمي ده،
هيشكي دلش برام تنگ نمي شه،
حالا اگه از من بپرسي بهترين دوستت كيه
فورا مي گم هيشكي.
اما ديشب حسابي ترسيدم
بيدار شدم ديدم هيشكي دور و برم نيس...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من،
آسمانیست که آویخت پرده ای آن را از من میگیرد...
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند ...
(ببخشيد فرانک خانوم اگه امضاتون رو برداشتم ... ولي جالب بود ... )
...................
در این دنیا که مردانش عصا از کور میدزندن
من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم...
مثل يک بغض که نارس باشد
آسمان ابري و بي باران است
آه اگر وا نشود ...
دلم می خواد که روزی صد هزار بار
بهت بگم دوستت دارم عزیزم
دلم می خواد که عمر و زندگیمو
به پای عشق خوب تو بریزم
مقدور هستم درد و دلی با شما کنم
یا گاه ، نام کوچکتان را صدا کنم
اصلا امید هست که با دستهایتان
این دستهای غمزده را آشنا کنم
ساکت نشسته اید مرا سرزنش
ساکت نشسته اید لب گریه وا کنم
خرامان
سبکبال
به نجابت آهوان خوش خرام دشت ها
می روی
آرام
با دردی هزار ساله
بر دل
و صلیبی از رنج ها
بر دوش
می روی
نگران
صبورانه نگرانمان
این گونه افتان و خیزان
و تو ای سر به زیر
گاه گاه سر به آسمان
طلب آمرزش داری
بر ایمان
و ما بی خبران
هلهله زنان
شادی کنان
می شتابیم
به تماشای مراسم اعدام
ای آهوی خوش خرام
--------------
سلام العلیکم
ما تماشاچیانی هستیم ،
که پشت درهای بسته ماندهایم !
دیر آمدهایم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس میزنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونهیی دیگر در جریان است ...
سبحان ربی العظیم و بحمده: دی
تا کجا رفت کجا ؟
او که غدارترین شاهان را
همه تخت نشینان و ستمکاران را
پیش پای مردم
سکه پولی می کرد
تا کجا رفت کجا ؟
او که در هر نقشی خنده زنان
گریه رنج و غم مردم بود
به خصوص
پاوهای بازار
او که دلپکی و یکرنگی مردم را داشت
و مانند کلم
گنگ و پیچیده نبود
به همان سادگی صحنه حوض
آن گل خندان لب
لاله سرخ و سیاه
آن که می آوردم
عطر تلخی از دور
عطر شادی و سرور
و چراغان های
لاله زار تهران
و چه فصلی رویید
فصل نادانی و مسخ و خفقان
سالهای قربان
یوسف مصری ‚ مهدی سیاه
حکم شهر چراغان ها بود
مرغ خوش الحان صحنه حوض
خسته و پر بسته
با دلی بشکسته
سرد و خاموش
کناری تنها
و فقط خاطره ها ‚ خاطره ها
او که افسرده ترین مردم را می خنداند
آن سیاه تنها
تا کجا رفت کجا ؟
----------------------
قد قامت صلوت
خوبی؟
تیکه را داشتی
از بس كه غصه تو قصه در گوشم كرد
غمهاي زمانه را فراموشم كرد
يك سينه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوي تو خاموشم كرد
سلام. خوبم ممنون.
آره. همینو بلدی فقط؟:دی
دردای پنهون دلو
یواشکی کشیدنا
پیش بابا و ننه جون
از الکی خندیدنا
وقتی تنهایی یواش
به گوشه ای خزیدنا
اشکای چشم از گونه ها
آروم اروم غلتیدنا
-
سلام
نه اینجا
یه جای دیگه
او هم عاقبت
چون غبار مي شود
مثل عکس کهنه اي
تار تار تار مي شود
چشمهاي او هم عاقبت
براي يک نفر دگر
مي گسار ميشود
او هم عاقبت
براي يک نفر دگر
يار مي شود
آه
من هم عاقبت ...
همونو میگم.
حالا خوبه یا بد؟
توتو خانم قشنگم
مرغک شوخ و شنگم
چرا یه گوشه مشستی ؟
خود تو به لونه بستی ؟
آقا خروسه حیوونی
واسه تو شد قربونی
این آدمای بی خبر
با چاقو بریدنش سر
از لونه می جست رو دیوار
از دیوار روبید مجنون
-----------------
کودومو؟
فکر کن قاطی اندر پاتی شده
نه از حلاوت حلوای بیحد لب توست
که چون کلیچه فتاده کنون در افواهم
ز هر دو عالم پهلوی خود تهی کردم
چو هی نشسته به پهلوی لام اللهم
ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم
بس است دولت عشق تو منصب و جاهم
همون آخری. خصلت خوبیه یا نه؟
ماریا
بنواز آهنگهای خفته را
بنواز
آنان چگونه فرشتگان زمینی را
انکار می کنند
ماریا
آنگاه که تو
با پنجه های نوازشگرت
آهنگهای خفته را
به پرواز می خوانی
و
مرا به بهشتی برتر از بهشت او
---------
سلام
خیر منظورم اون نبود
تو سایت و یه جایی بهت تیکه انداختم:دی
و راستی اون اخرین خصلت را درست گفتم؟
اگه درست باشه به نظرم خوبه