-
تو با قوم تازی* مگر همدمی
که، جز کشت و کشتارچیزی نیاموخته است
فراموش گشته است ایران زسر
کنون آریایی و میتراییان
زجورکفن باوران ... تازیان
شده خسته از سازش رافضان
ز فتوای مذهب نشد در امان
نه مغرب، نه مشرق نه این خاوران
بساط خرافات را از ازل
بسوزان و مردم نکن در به در
علی حاکمی
پ.ن:
* این مفهومی و صفاتی که از تازی گفته شده رو برای کل عرب نباید به کار برد. در جامعه عرب بسیار روشنفکر و تحصیلکرده هست که از آنچه شد و گذشت بیشتر از غیر عرب متاسف و اندوهگین هستند.
-
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
-
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حا فظ
-
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
نیما یوشیج
-
.در ره عشق که سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش
شکر چشم تو چه گویم که بدان بیماری
می کند درد مرا از رخ زیبای تو خوش
حا فظ
-
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
حافظ
-
شور طفلان را اگر خوش داري آن رخ را دمي
کار فرماي جنون عاشق ديوانه ساز
تا به خاک راهت افتد صورت از ديوار و در
آن خرامش را زماني صرف صورت خانه ساز
تا روم آسان به خواب مرگ در بالين من
چشم افسون ساز را گوينده افسانه ساز
کاشانی
-
زهرا از هر چه گفته آمد، سر بود
ما دیگر گفته ایم و او دیگر بود
پیوند گل محمدی با سیب است
او سیب گلاب باغ پیغمبر بود
بیژن ارژن
-
دانا چه گفت، گفت چو عزلت ضرورتست
من خود به اختيار نشينم به معزلي
يعني خلاف راي خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولي
سعدی
-
ﻳـﺎد روزاﻳـﻲ ﻛﻪ ﻛﻮﭼﻪ، زﻳـﺮ ﺳﺎﻳـﻪ ﺗـﻨﻢ ﺑﻮد
ﻣﻬﺮﺑﻮن درﺧﺖ ﻋﺎﺷﻖ، ﻣﺴﺖ ﻋﻄﺮ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻮد
ﺳﻬﻢ ﻣﻦ از ﺑﻮﺳـﻪي ﺑﺎد
ﭼﻲ ﺑﮕﻢ اي داد و ﺑﻴﺪاد
ﻫﻤﻪ زردي و ﺗﺒﺎﻫﻲ
ﻣﺮدن و رﻓﺘﻦِ از ﻳﺎد
فروغ دانش