حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد ،
فقط می گوید : کو کو ….
Printable View
حالا که رفته ای
پرنده ای آمده است
در حوالی همین باغ روبرو
هیچ نمی خواهد ،
فقط می گوید : کو کو ….
مادر بباف آرام گيسوي ترم را
يادم بده تا گيسوان دخترم را . . .
يادم بده وقتي دلش مي گيرد از غم
بايد چگونه دور او بال و پرم را . . .
يادم بده تا عاشقش باشم هميشه
حتي اگر با سنگ هر حرفش سرم را . . .
يادم بده هر شب در آغوشش بگيرم
از چشم هایش دوست دارم مادرم را . . . !
يادم بده هرگز نرنجم ، آه يعني
بايد نرنجم او كه دارد باورم را . . . ؟
مادر ببخش آرام جانم ، مهربانم
تا بعد تو من هم همينسان دخترم را !
غارتگر کوه و دشت و جنگل ای عشق!
ای رهزن با نام مبدل ای عشق
محکوم به حبس ابدی در دل من
ای متهم ردیف اول ای عشق
چه قدر کودکانه مدادت در دست و
خط می کشی بر هر چه سـفـید می بینی
و نـمی دانی گر چه سفید نیستم
اما پاک نـمی شوم
گل من قلبت را به خداوند سپار
آن همه تلخی وغم، این همه شادی وایمانت را
گاهی از عشق گذر کن و دلت را بسپار
به خداوندی که خوب می داند گل من
سهم تو از دل چیست!
گاه دلتنگ شوی، گاه بی حوصله و سخت وغریب
زمانی راهم، غرق شادی و پر از خنده ی عشق
همه را ای گل ناز به خداوند سپار
خاطرت جمع عزیز
که عدالت خصلت مطلق اوست
گل نازم این بار چشم دل را واکن
دست رد بر دل هر غصه بزن
حرفهایت را گرم و آرام و بلند به خداوند بگو
عشق را تجربه کن
حرف نو را این بار از لب شاد چکاوک بشنو
قطره آبی بچکان بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها
...
گل من در این سال که پر از روز و شب است
و پر از خاطره های تازه
چشم دل را نو کن
و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش
لحظه ها می گذرند
تند و بی فاصه از هم
....
مثل آن لحظه که دیروز شد و مثل آن روز
که انگار گلم هرگز از ره نرسید
آری ای خوب قشنگ
زندگی آمدن و رفتن نیست
خاطره ها هستند؛ گاه شیرین و گهی تلخ و غریب
بهتر آنست که در روز جدید
فکر را نو بکنیم
عشق را سر بکشیم
بنشانیم سر سفره نور
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را سوی چشمان خدا وا بکنیم
روز نو آمده است
کاش این بار گلم
با دل گرم زمین عهد ببندیم دگر
قدر بودن ها را خوب تر میدانیم
نمی شود بگذاری تورا نگاه کنم ؟
نمی شود که نگاهی به قرص ماه کنم؟
نمی شود بدرخشی به سرزمین دلم؟
نمی شود شب دل را چنان پگاه کنم؟
نمی شود بگذاری که شانه هایت را
برای این تن تاخورده تکیه گاه کنم؟
نمی شود که بمانی کنار من تا من
به زیر سایه ی مهرت کمی پناه کنم؟
اگرچه عشق مرا اشتباه می دانی
نمی شود بگذاری که اشتباه کنم؟
اگر که دل به تو دادن گناه بوده نخست
نمی شود که من این بار هم گناه کنم؟
نمی شود بنشینی؟ نمی شود نروی؟
که زیر چتر تو احساس سر پناه کنم؟
نمی شود بگذاری که لااقل این بار
به عشق بی ثمر خود تو را گواه کنم؟
هوروش نوايي
هیچ کس نمی داند
برای نوشتن همین چند خط ساده
خودکار چه دردی کشیده است
…………………………………….
با چه زبانی به این جماعت بگویم
که آشنای هیچ کدامتان نیستم
که عاجزترین اعتراف زمینم
سری در آسمان دارم
و دعای خیری که هرگز
از دستانم بالاتر نرفت…
عطر پيرهنت
شفايم داد
نگفته بودند يوسف
خواهر دارد ..
قرار عاشقی از یاد تمام پنجره ها رفته
و او دیگر هیچ پنجره ای را باز نمیکند
تا تمام اتاق، سلام های خنکی باد را در آغوش بگیرند
آه . . . ! جذر و مد های دریا مرا به یاد خانه میاندازد
بالاتر از دماوند
آنجا که ماده اقاقیها هر روز به گل مینشینند
و قاصدکها
با خبرهای خوش در راهند
شنبه ها هنوز خوابم میاید
وقتی باران به شیشه میزند
و فرشتگان
با التماس دنبال سرپناهی میگردند
جهان اگر دست من بود
شاید آنرا چه رنگی میزدم. . . ؟
زندگی چشم می گذارد
و تو
می روی در خودت قایم می شوی
گم می شوی ...