از دوستان جدا شدم و با خدا رفیق
یک دم سراغ درد دل ما بیا رفیق
دوری مکن چگونه بگویم که عاشقم
من را بفهم محض رضای خدا رفیق
Printable View
از دوستان جدا شدم و با خدا رفیق
یک دم سراغ درد دل ما بیا رفیق
دوری مکن چگونه بگویم که عاشقم
من را بفهم محض رضای خدا رفیق
خیلی میخواستمت ولی گفتی میری با بهتری
حالا بهتره بری از دیگرون بی خبری
اونا خوبن که میدونن با تو باید چیکار کنن
قلب سیاه نازتو پیش چشات میسوزونن
هر چی سرت بیاد کمه عشقت برام یه ماتمه
حتا اگه بمیری هم عمرا ککم نمیگزه
اینو میدونم که یه روز عاشق میشی بد میبینی
این دل صاب مردۀ من چی میکشید تو ندیدیدی
*-*-
ق میده.دم از رفاقت هم میزنه؟
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديدهي ما شاد نكرد
دل من در قفس عشق هوای تو کند
چشم من ارزوی خدمت پای تو کند
بین در این شهر کسی مشک فروشی نکند
گر کند شانه به زلفان دو تای تو کند
دزد آنچه برده باز نياورده هيچ گاه
هرگز به اهرمن مده ايمان خويش وام
پروين اعتصامي
مـن آن نقـش آفـریـن نقـاش پیـرم
تـو آن نقشی که در دامت اسیرم
زدم بــر پــرده صــد بــارت دریـغـــا
نه آن بودی که هستی در ضمیرم
منی که این دل شاعر نشان و پاکم را
به جرم کافری از پیش خود نمیرانم
زمان تهمت و مرگ است!!!! خوب میدانم
ولی هنوز در این قرن زنده میمانم......
حالا که من گریه میکنم،اشک میریزم،یه دریا
صدایه خنده هات میره تا پشته ابرا
تا چشامو هم میزارم غم تو دلم نشسته
به هر طرف نگام میره،درهای شادی بسته
منم یه روز میخندیدم به اشک سرد عاشق
باور نداشت این دل من،ناله و درد عاشق
بهم نخند، تو هم دلت،دل به کسی میبنده
اون روز میبینی عاشقی،گریه داره نه خنده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هر نفس آهي است
كز دل خوني
لحظههاي عمر بي سامان
مي رود سنگين
اشك خونآلود هم گامان ميكند رنگين
نه ستــارهی سـرشـکـی، نه مـهـی، نه ماهتـابی
نه به دل قرار و صبری، نه به چشم خسته خوابی
شده دل ز غصه خونیـن، همه جا سکـوت سنگین
ز فــراق نـــالـــم امـــا نــدهــد کــســم جـــوابـــی
نگــر ای سپهــر گــردون چـه کنــی دل مــرا خـون
نفـســـی ز عـمـــر مـانــده چـو حـبـــاب روی آبـی
نه نـسـیــــم ســـرد آبـــی، نه شـــرار آفــتــــابـی
تــو هــم ای نــگــــاه گیــرا ز چــه بـر دلــم نتـابـی
بـه شـکـوه تلـخ مستـی، به ستـارههای هستـی
هـمـــه تـیـــرهروزیــم مــن تــو زلالـــی شـــرابـــی
مــنــم آسمـــان ابـــری، تــویــی آفـتـــاب شرقـی
بـه امـیـــد آن پـگــاهـم کـه بـرافـکـنـــی نـقــابــی
يك خيابان ، هزار عابر منگ ، دست تو ، صورت مرا ديدند
يك نفر زير لب لعنتم مي كرد ، ديگران هِر و هِر ساده خنديدند
قامت غرور من خم شد ، زير بار نگاه تلخ تو
نم نمك ، نه! سيل باران شد، ناگهان شانه هام لرزيدند
فا، رِ، مي ، دو ، سي ، لا ، فا ، زير سمفوني باد پائيزي
روي سيم هاي پاره گيتار ، مردمان بي ترانه رقصيدند
صورت چراغ قرمز شد، شمارش معكوس ، بيست و دو
بيست و يك ثانيه به لحظه مرگ ، روي گورم دو تكه قند سائيدند
دوش از خانه ی خمّار به دوشم بردند
بین چه سان سخت، به یک جرعه، زهوشم بردند
کاش می برد به یک گردش مستانه مرا
چشم مست تو، در آن جای که دوشم بردند
دی پس از توبه، خرابت نشینان خراب
سوی میخانه، به فتوای سروشم بردند
خون خم داد مرا خرمن پندار به باد
تا به میخانه بر باده فروشم بردند
خضر دل شد چو مرا سوی دهان تو دلیل
پای کوبان به سر چشمه ی نوشم بردند
تا شدم سلسله ی زلف ترا بنده ی عشق
بر سر کوی طلب حلقه به دوشم بردند
سال ها راز دل خویش نگفتم به کسی
شکر کامروز بر راز نیوشم بردند
بر دهان، هشت مرا سخت لب لعل تو مُهر
آخر از تخت سوی تخته خموشم بردند
دوش از صومعه اخوان طریقت چو "حکیم"
سوی میخانه به صد جوش و خروشم بردند
ديدمت ، واي چه ديداري واي، اين چه ديدار دلازاري بود
بيگمان برده اي از ياد آن عهد را، كه مرا با تو سرو كاري بود
ديدمت؛ واي چه ديداري واي، نه نگاهي ، نه لب پرنوشي
نه شرار نفس پر هوسي، نه فشار بدن و آغوشي
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم -*- يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم -*- يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
***
مگر چندان تواند اوج گيرد، صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد، صدايم از «صدا» ديگر تهي بود
ولي اينجا به سوي آسمانهاست، هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟ من او را دوست دارم، دوست دارم
من منم من یک زنم
آزادگی پیراهنم
عشوه از پا تا سرم لیکن ز سنگم آهنم
من منم من مادرم
دوستم رفیقم همسرم
شیره جانت ز من چادر مینداز بر سرم
روبهک من شیرزنم خاموش تو من روشنم
با سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهايم مي شنيدم .
زندگي ام در تاريكي ژرفي مي گذشت .
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي كرد .
تو سفر کردی بسلامت
تومنو کشتی زخجالت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
چه کنم با درد محبت
به تو ديگر کرده ام عادت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
آه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
دلي بر كف نمي بينم نه عقلي به سر
ياري بر صف نمي بينم نه مهري به بر
گل آفتاب بريخت گل دانه از خود
چون تو ياري مهربان بگرفت به سر
گلبرگ سرخ لاله ها بي رنگ باشد ز عشق
شقايق بدريد جامه و سرو خميده شد به صبر
رسم است که در دیار آهو بچگان
از ببر سخن نمیرود جز به لزوم
سلام
منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به ديدن دلم فقط بيا يه بار
خودم قربونيتم يار جون جونيتم
ميون عاشقات منو نذار کنار
من اولين و آخرين خريدار
هنوزم عاشق لحظه ديدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به يادتم اگر چه از تو دورم
*-*
سلام گلم
من دست تکان مي دهم
نقش تو را پاک مي کنم
- " خداحافظ... "
بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاک کني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي کوبد.
در گلويم بر نام تو برف مي بارد...
محمد شعرات خیلی عمیقه!
فعلا یه سنگین میدم برا روی گل خودت
دم فربند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی
غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت
بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود
"ی" نده هر چی میخوای بده
محتسب در نیمه شب جایی رسید
در بُن بازار مستی خفته دید
گفت: هان مستی، چه خوردستی؟ بگو
گفت از آن خوردم که هست اندر سبو
گفت: خود، اندر سبو، واگو که چیست
گفت از آنکه خورده ام، گفت: این خفیست
گفت: آنچه خورده ای آن چیست آن؟
گفت آنچه در سبو مخفی ست آن
دور می شد این سؤال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت با او محتسب: هین! آه کن
مست هو هو کرد هنگام سخن
گفت: گفتم آه کن، هو می کنی؟
گفت من شادم دم از غم می زنی؟
آه، از درد و غم بیدادی است
هوی هوی می کشان از شادی است
*-*-
چشم
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود
دلـگـیـــر دلـگـیــــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
از غصـه مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
بـا پـای از ره مـانــده در ایـن دشــت تــبدار
ای وای مـیمـیــرم مـــرا مـگـــذار و مـگـــذر
/-*-*
ولی مثل اینکه رفتی
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
////
چشمم به روی سافی و گوشم به قول چنگ
فالی به چشم و گوش در این باب میزدم
جلال اومدی خوش اومدیییییییییییییییییی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دلمون واست تنگ شده بود استاد ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من وگل چون طعمه دریدن ها ز رقیبان خواری دیدن ها...
دلم از غم خون کردی چه بگویم چون کردی دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری برو ای عاری ز وفاداری بشکستی چون گلبرگ عهد مرا
دریغ و داد از عمرم که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی
نمی کنی ای گل یکدم یادم که همچو اشک از چشمت افتادم
تا...کی...بی...تو بود از... غم...خون دل من آه از دل تو
گر چه به محنت خارم کردی با غم و حسرت یارم کردی مهر تو دارم باز....
مکن ای گل با من هر چه توانی ناز...هر چه توانی ناز
کز عشقت می سوزم باز....
*-*
رفتش زیاد خوشحالی نکن!!
دست دیده و دل هر دو فریاد
هر انچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
..........
به طرز فجیعی دپرس شدم
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم
***بی تو , مهتاب شبی , باز از اّن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم , خیره بدنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم اّن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم ,گل یاد تو, درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم اّمد که شبی باهم از اّن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در اّن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب اّن جوی نشستیم
تو, همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه , محو تماشای نگاهت
اّسمان صاف و شب اّرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فر ریخته در اّب
شاخه دست بر اّورده به مهتاب
شب و صحرا و گل وسنگ
همه دل داده به اّواز شباهنگ
یادم اّید : تو به من گفتی
از این عشق حذر کن ))
لحظه ای چند بر این اّب نظر کن
اّب ,اّیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت باد گران است
تا فراموش کنی ,چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم :((حذر از عشق ! ندانم
سفر از پیش تو, هرگز نتوانم
نتوانم
روز اول , که دل من بتمنای تو پرزد
چون کبوتر, لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی , من نه رمیدم , نه گسستم
باز گفتم که :(( تو صیادی و من اهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم , نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ,ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لغزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم , نرمیدم
رفت در ظلمت غم ,ان شب و شبهای دگر هم
,نه گرفتی دگر از عاشق ازرده خبر هم
نه کنی دیگر از ان کوچه گذر هم
بی تو ,اما, به چه حالی من از ان کوچه گذشتم
***
اون متن رو برام فرستاده بودن.غلط داشت.اینم بدون غلط
بگذارید سخنی بدارم بیان
ای جماعت نو شاعران
گر خواستید دفه بعد چنین تاپیک گذاریدخواهش که در متفرقه نسازید
بپا دارید تاپیکتان در انجمن ادبیاتبگذارید که شمار پستهاتان بالا بیاد
وقتی گذاردی تاپیکت را در انجمنبیا و حالش رو ببر با من
گر بر شما یاران مفهوم بود این سخنپست تایید گذارید بر پاسخ من
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم ...
ویرایش.........
چه کسی خواهد دید
مردنم را بی تو
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا
با تو چه کس می گوید
آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی
روی خندان تو را کاش می دیدم
شانه بالا زدنت را ( بی قید ) و تکان دادن دستت
که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد
می توانی تو به من زندگانی بخشی
یا بگیری از من آنچه را می بخشی .
يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم -*- يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم -*- يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
*-*-
از سرودههای خودم هست