از میان رفت فیل فیل سوار
گنج و دیهیم و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب وغریب
یادگار عبید زاکانا
Printable View
از میان رفت فیل فیل سوار
گنج و دیهیم و تخت و ایوانا
هست این قصه عجیب وغریب
یادگار عبید زاکانا
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه آسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گویا زلزله آمد،
گویا خانه فروریخت سر من،
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم.
گر بمیرم ز غم دل،
بی تو هرگز نستیزم.
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم.
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
من اينجا خرد و خونين و خرابم كاش بودي
چنان ماهي كه دور از تنگ ام كاش بودي
...
يه حسي داره دل من×××عاشق بر بوي پيرهن...يوسف گمگشته مي آيد...
شعر بهر که بگويم که ندارم دل خوش
دل چو بر هرکه؛ که بستم او ندارد دل خوش
دل بود پر زغم ورنج از اين دور وزمان
نه ازاين دور و زمان بلکه از اين جا ومکان
...
نميدونم چرا دل آروم نگرفت×××وقتي كه ذكر تو گفتم بد گرفت...
حالا من اينو ميدونم كه چي شد×××عاشق و ديوونه ذكر تو شد...
چي مي شه مي نويسم آدما رو دوس ندارم
خودمو ، اونا رو ، حتي شما رو دوس ندارم
ديگه از دلم گذشته عاشق كسي بشم
اون دوست دارماي بي هوارو دوس ندارم
يادمه يه وقت جونم سر عاشقي مي رفت
ديگه حتي فكر اون لحظه ها رو دوس ندارم
سر نوشت و سفر و خيانت و پشيموني
حق دارم بگم كه هيچكدوما رو دوس ندارم
نه غريبه لطفي كرد ، نه آشنا خيري رسوند
هيچ كدوم ، غريبه و آشنا رو دوس ندارم
مهربونم دلا مارو خودت بخر×××ديگه امروز منو از خودت نرون...
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک ديده مدادی طلبيم