راست گفتي عشق خوبان آتش است
سخت مي سوزاند اما دلكش است
...
Printable View
راست گفتي عشق خوبان آتش است
سخت مي سوزاند اما دلكش است
...
تو شمع انجمني يكزبان و يك دل شو
خيال و كوشش پروانه بين و خندان باش
شب زفاف كم از صبح پادشاهي نيست// به شرط آنكه پسر را پدر كند داماد
در دايره ي قسمت حكم ازلي اين بود
كين شاهد بازاري آن پرده نشين باشد
با سلام
**دلــم انگـــاری گرفـتـــه
******قـد بـغض یــا کـریــــمـــــا
********عــصــر جمـعــه ، تـوی ایــــوون
***********می شــینـم مــثل قـدیـــــمــــا
:sad: :sad: :sad: :sad: :sad: :sad: :sad:
سلام
....
امشب هوس کردم برايت چيز بنويسم
با سينهای از خون دل لبريز بنويسم
شايد تو از من انتظاری سبزتر داری
امّا فقط خوش دارم از پاييز بنويسم
میخواهم از بیمصرفی، تکرار، خودرويی
از بوتههای هرزهی جاليز بنويسم
تا خون قلبت را کفف دستم بياشامم
اصرار دارم با بيانی تيز بنويسم
تاريک گفتن پيشازاينها مستحبّی بود
اينبار واجب شد که يأسانگيز بنويسم
شايد بدانی لحظههای سرخ يعنی چه؟
تصميم دارم از شقايق نيز بنويسم
بايد فقط محض رضای خاطر فرهاد
از يک عدد شيرين بیپرويز بنويسم
فردا چه خواهم کرد؟ باور کن نمیدانم
امشب که میخواهم برايت چيز بنويسم
با سلام
***من به اندازه ی وسعم
**********طعم عشقت و چشیدم
آنكه رخسار تو را اين همه زيبا مي كرد
كاش فكر دل سودا زده ما مي كرد
من اگر عمر ابد خواهم از آنست كه خواهم
آنقدر نميرم كه به جاي تو بميرم
سلام
---------------------
می گوش گران کرده به کرنای اجل ، خیز
بار و بنه بربند که یاران همه رفتند
دختري نيلوفرين شبرنگ مهتابي
مي تپد بي تاب در خواب هوسناك اميد خويش
پاي تا سر يك هوس آغوش
و تنش لغزان و خواهش بارمي جويد
چون مه پيچان به روي دره هاي خواب آلود سپيده دم
بسترم را
تا بلغزد از طلب سرشار
همچو موج بوسه مهتاب
روي گندم زار
تا بنوشد در نوازشهاي گرم دستهاي من
شبنم يك عشق وحشي را
اي كدامين شب
بك نفس بگشاي سياهت را