می رسم خسته ز راه
وز گذشت عمرم
که تبه شد به کویر،
خاطرم غمگین است.
با همه دلتنگی
دیده ام خوش بین است
خار زار عمرم
دشت بی بارانی است
آرزومند گل و سبزه و آب
که نه بلبل نه کبوتر نه قناری دارد
برهوتی که همه سال و مه اش تشرین است
می رسم خسته ز راه
در هوای یارم
عاشق دیدارم
تا به مهر و صفا
در گلستان محبت با او
شاد و گلچین باشم
وز ته جرعه عمر،
کام شیرین باشم
می رسم خسته ز راه
شده ام در کوچه ی دل سر گردان
که در این جنگستان
که دو همنوع بشر
که دوتا همشهری
که دوتا هم مسلک
که دوتا هم سایه
دشمن جان هم اند
از که باید پرسید:
که منم،یا که منم