من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی كه با تیغ سرانگشت
به پیش چشمهای من ترا كشت
تمام آرزوها را فنا کرد
دو دست دوستی مان را جدا کرد
Printable View
من و تو نسل بی پرواز بودیم
اسیر پنجه های باز بودیم
همان بازی كه با تیغ سرانگشت
به پیش چشمهای من ترا كشت
تمام آرزوها را فنا کرد
دو دست دوستی مان را جدا کرد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
اری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
حافظ
دیدی ای کوته نظر از چاله افتادی به چاه
ای سزای نابجا الله اکبر گفتن است
تا کوی دوست رفتم و جانم به لب رسید
از لطف کردگار سفر بی خطر گذشت
دریای موج خیزد و آن عکس روی ماه
یا نقش روی اوست که در چشم تر گذشت
توان گفتن اين با حقايق شناس
ولي خرده گيرند اهل قياس
که پس آسمان و زمين چيستند؟
بني آدم و دام ودد کيستند؟
سعدی
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
حافظ
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
شـــهریار
تنگ چشمان نظر به میــوه کنند
ما تماشــــــــــــــاکنان بُستانیم!
تو به سیمای شخص می نگری
ما در آثـــــــــــــــار صُنع حیرانیم!
سعدی
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
سعدي شيرين سخن
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ســــــــــــــتم کردی
قلم بر بیـــــدلان گفتی نخواهم راند و هم راندی!
جفا بر عاشــقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی!
بَدم گفتی و خرســـندم، عفاک الله نکـــــو گفتی
سگم خواندی و خشــنودم، جزاک الله کرم کردی
عنایت با من اولاتر که تادیب جفــــــــــــــــــا دیدم
گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی!
غنیمت دان اگر روزی به شــادی در رسی ای دلپس از چندین تحمل ها که زیر بار غـــــــم کردی!
شب غــــم های "سعدی" را مگر هنگام روز آمد؛
که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحــــدم کردی!
آرام جان - با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!