در حنجره هاي ما صدا را بفشار
صوت و سخن و حرف و هجا را بفشار
تاريكي از اين قشنگ تر مي خواهي؟
اي مرگ بيا گلوي ما را بفشار
Printable View
در حنجره هاي ما صدا را بفشار
صوت و سخن و حرف و هجا را بفشار
تاريكي از اين قشنگ تر مي خواهي؟
اي مرگ بيا گلوي ما را بفشار
بالهایش را
شكستند
لبهایش را
دوختند
از دریچه چشمانش
امروز
خدا
فریاد میزد.....!
با اين بليط سمت قطار سريع شب
مي خواهم از خودم بروم من كليشه است
دارم به قصد مركز ديوار مي دوم
صد قرص خواب و خلسه و مردن كليشه است
راننده ي قطار برو سمت آب ها
اين ريل ها براي رسيدن كليشه است
من را بكُش رفيق اگر عاشق مني
شليك بر شقيقه ي دشمن كليشه است
من عاشقم براي همين مي روم به مرگ
گيرم كه دوست دارمت اصلا كليشه است
دارد دوباره عقربه هي گير مي دهد
ديرت شده ، نباش كه بودن كليشه است !
ای بی وفـــــــــا ، راز دل بشنو ، از خموشی من
این سکــــــــوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشــــــــــــنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشــــک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
ایدوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا در گذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
تا ابد بغضِ منِ تبزده کال است عزیز
دیدن گریهء تمساح محال است عزیز !
تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست
قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز
پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن
بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !
ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن
فصل گل دادن نی ، فصل وصال است عزیز !
ماه من ! عکس تو در چشمه گل آلود شده
عیب از توست !...ببین ! چشمه زلال است عزیز !
دام گیسوی تو بی دانه شده ، می فهمی ؟!
امپراطوری تو رو به زوال است عزیز
عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده
اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز
فرياد ها مرده اند
سكوت جاريست
تنهايي
حاكم سرزمين بي كسي
باران، قصیده واری،
- غمناك -
آغاز كرده بود.
***می خواند و باز می خواند،
بغض هزار ساله ی درونش را
انگار می گشود
اندوه زاست زاری خاموش!
ناگفتنی است...
این همه غم؟!
ناشنیدنی است!
***
پرسیدم این نوای حزین در عزای كیست؟
گفتند: اگر تو نیز،
از اوج بنگری
خواهی هزار بار از اوج تلخ تر گریست!
*****
تنهای تنهام :11:
ای سکوتت لحظه لحظه مرگ من
آسمانی!
با توام،حرفی بزن
بوی باران می دهد نجوای تو
گفتگوی سبز و بی پروای تو
می توان در بستر یادت شکفت
می توان همچون تو شعری تازه گفت
با غزل،با مثنوی،با انتظار!
یاد تو باغی است سرشار از بهار.....
مرگ است کاروان که به مصر آرد ... از چاه طبع یوسف کنعانم
مرگ است دستبرد خزان؟ زنهار...کی زین خیال خام هراسانم
مرگ است نو بهار و پدید آرد ... صد رنگ گل به طرف گلستانم
من خسته مرگ خضر مبارک پی ... من تشنه مرگ چشمه حیوانم
دکتر الهی قمشه ای