گاهی زمستان نخواهد رفت
حتی اگر
بهار بیاید.....
Printable View
گاهی زمستان نخواهد رفت
حتی اگر
بهار بیاید.....
عشق
صدایش را ملایم کرد
و رنگ دست هایش را
عوض کرد
به جای شنگول و منگول و حبه ی انگور
در را باز کردم…
هر چه اکنون را رنگ می زنم
به رنگ لحظه دیدار تو در نمی آید
بیقرارم… بیقرار دیدنت…
دستهایم را بگیر
هرچه را که لمس کردی، باور کن
من همیشه قلبم را
کف دستم میگیرم
خاطراتت که نه…
خود تو را زنده می کند
این باران های بی هوای بهاری…
خسته از هياهوي خيابان
به پس كوچههاي گيسوي تو ميگريزم
پس كو
پس كوچههايي كه انگشتانم در آن ميدويد؟
ميآيم
و خستگيام را دم در درميآورم
ميآيم
تا ترا ـ نه!
ترانه را تكرار كنم
تا تو
مرا ـ نه!
مراسم ديدار را به ياد آوري
لبخندي بزن
خيلي وقت است كه شعر نديدهام
پیش رویم دو راه بود
راه کمتر پیموده را برگزیدم
و تنها فرق ماجرا همین است...
فعل معلومی است:
"دوستت دارم"
که حرف ندارد،
حرف اضافه.
دوستت دارم!
و تو که نباشی،
مصدری می ماند و من
_ که فاعلی بی خاصیتم _
و حرف های اضافه دوروبرم را شلوغ می کنند.
همه حوصله های دنــیا را می خواهم
برای گوشهایم
تا قصه
فالگیــــری را بشنود که
خوشبختی را در ته فنجان ذهنم
و چین و چروک دست هایم
آوار می کند
دیگر گوشهایم حوصله
قصه مجنونِ لیلی و شیــــرین فرهاد ،
دروغ هایی به نام....
و آرزوهایی به صداقت صداقت را
ندارد.
شاید صدا ـ قطع ـ شده باشد.
همه حوصلــــه های دنیــــا را می خواهــــم
تو نیستی و این در و دیوار هیچ وقت...
غیر از تو من به هیچ کس انگار هیچ وقت...
اینجا دلم برای تو هی شور می زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ وقت...
اخبار گفت:شهر شما امن و راحت است!
من باورم نمی شود،اخبار هیچ وقت...
حیف اند روزهای جوانی،نمی شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ وقت...
من نیستم بیا و فراموش کن مرا!
کی بوده ام برایت سزاوار؟هیچ وقت...
بگذار من شکسته شوم؛
تو صبور باش!
جوری بمان که انگارهیچ وقت...