قصه من و غم تو
قصه گل و تگرگ
ترس بي تو زنده بودن
ترس لحظه هاي مرگ
اي براي با تو بودن
بايد از بودن گذشتن
سر به بيداري گرفته
ذهن خواب آلوده ي من
Printable View
قصه من و غم تو
قصه گل و تگرگ
ترس بي تو زنده بودن
ترس لحظه هاي مرگ
اي براي با تو بودن
بايد از بودن گذشتن
سر به بيداري گرفته
ذهن خواب آلوده ي من
من گــُــم شده ام
.
.
راه برگشتن از "تو" کجاست؟
خدایا
باران را بباران
و كـــــلاغهایت را بفرست!
با دشمن بودن
بهتر از تنهاییست
مترســــــــك
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
اين روزها
سهم من از قاصدک ها
تنها فقط
ديدن و رقصيدنشان در باد است
چرا ديگر برايم از تو
خبر نمی آورند؟!!!
پرنده بودی و از بام ِ من پَرَت دادند
تو ساک بستی و نام مسافرت دادند
قَدَت خمید، نگاهت شکست، روحت مُرد
کلاغ های مزاحم چه بر سَرَت دادند
تو نیم ِ دیگر ِ من بودی و ندانستی
چه داغ ها که به این نیم ِ دیگرت دادند
خدا نخواست من و تو کنار هم باشیم
سه چار هفته به کنکور شوهرت دادند
بعید نیست در یکی
از همین روزا
تو را فراموش کنم
..
..
تو هم ..
تو هم در عوض ..
لباس سیاهت را آماده کن...
از آن زمان که آرزو . چو نقشي از سراب شد
تمام جستجوي دل . سوال بي جواب شد
نرفته کام تشنه اي . به جستجوي چشمه ها
خطوط نقش زندگي . چو نقشه اي بر آّب شد
چه سينه سوز آه ها . که خفته بر لبان ما
هزار گفتني به لب . اسير پيچ و تاب شد
نه شور عارفانه اي . نه شوق شاعرانه اي
قرار عاشقانه هم . شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکايتي . نه قصه و روايتي
تمام جلوه هاي جان . چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در . نشست و عمر شد به سر
نيامده به خود دگر . که دوره شباب شد
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮدن ﺧﻴﻠﻲ وﻗﺘﻪ ﻛﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﺑـﻲ ﺗﻮ ﺑﻮدن ﻣﺜﻞ ﻣـﻬـﺮ ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻪ
دﻳﮕﻪ اﺳﻢ ﺗﻮ رو ﻫﻲ زﻣﺰﻣﻪ ﻛﺮدن
واﺳﻪ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﻴﺸﻪ، ﻧﻪ ﻓﺮﻗﻲ داره...
پـــــــــــروانه
برای پرواز رنگینش
محـــتاج پیله است;
بگذار تنـــــــها باشم
چیزهایی که نگفتم
===========
وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،تا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.
نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .
نگفتم : برگرد
و يك بار ديگر به من فرصت بده .
وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،
رويم را برگرداندم.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
نگفتم : عزيزم متاسفم ،
چون من هم مقّصر بودم.
نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،
چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.
گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،
من آن را سد نخواهم كرد.
حالا او رفته
و من
تمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.
او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردم
نگفتم : اگر تو نباشي
زندگي ام بي معني خواهد بود.
فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.
اما حالا ، تنها كاري كه مي كنم
گوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.
نگفتم :باراني ات را درآر...
قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.
نگفتم :جاده بيرون خانه
طولاني و خلوت و بي انتهاست.
گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ،
خدا به همراهت .
او رفت
و مرا تنها گذاشت
========================
شل سیلوراستاین