من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
Printable View
من نمییابم مجال ای دوستان
گر چه دارد او جمالی بس جمیل
لال ماند هر که نامت را نگفت×××دل که دارند این همه انسان خفت...
تو گوهر بين و از خرمهره بگذر
ز طرزي كان نگردد شهره بگذر
راز پنهان میکنم مردم ندانند×××عاشق فاطمه بودن کار مانست...
تشبيه دهانت نتوان كرد به غنچه
هرگز نبود غنچه به اين تنگ دهاني
یک عمر گذشت و نادانم هنوز×××عاشقی را این دلم باز است هنوز....
ز خاك پاي تو داد آب روي لاله و گل
چو كلك صنع رقم زد به آبي و خاكي
یا نگهی یا نظری×××یا گذر از این گنهی...
يكي تيغ داند زدن روز كار
يكي را قلم زن كند روزگار
شرمنده بايد برم
خدانگهدار