نديم و مطرب و ساقي همه اوست
خيال آب و گل در ره بهانه
Printable View
نديم و مطرب و ساقي همه اوست
خيال آب و گل در ره بهانه
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
وقتی که تو بمونی
کنار من همیشه
دستای بی نصیبم
پرازستاره میشه
حرف پاییز ونزن
پیک بهاریم من وتو
ابری ازطراوتیم
باید بباریم من وتو
گفتي كه:
« باد، مرده ست!
از جاي بر نكنده يكي سقف راز پوش
بر آسياب ِ خون،
نشكسته در به قلعه بيداد،
بر خاك نفكنيده يكي كاخ
باژگون.
مرده ست
باد!»
گفتي:
« بر تيزه هاي كوه
با پيكرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!»
تو بارها و بارها
با زندگيت
شرمساري
از مردگان كشيده اي.
اين را،من
همچون تبي
ـ درست
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام.)
وقتي كه بي اميد
وپريشان
گفتي:
«مرده ست باد!
بر تيزه هاي كوه
با پيكر كشيده به خونش
افسرده است باد!» ـ
آنان كه سهم شان را از باد
با دوستا قبان معاوضه كردند
در دخمه هاي تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با كبر دردشان:
« ـ زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرين
را
در كار گاه ِ فكرت ِ رعد انديش
ترسيم مي كند،
كبر كثيف ِ كوه ِ غلط را
بر خاك افكنيدن
تعليم مي كند !»
(آنان
ايمانشان
ملاطي
از خون و پاره سنگ و عقاب است.)
***
گفتند:
«- باد زنده است،
بيدار ِ كار ِ خويش
هشيار ِ كار ِ خويش!»
گفتي:
«- نه ! مرده
باد!
زخمي عظيم مهلك
از كوه خورده
باد!»
تو بارها و بارها
با زندگيت شر مساري
از مردگان كشيده اي،
اين را من
همچون تبي كه خون به رگم خشك مي كند
احساس كرده ام
منعم مكن ز عشق وي اي مفتي زمان
معذور دارمت كه تو او را نديدهاي
يك عمر دنبال چه ميگشتم×××در كوچه هاي بي سرانجامي...
يا رب به شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايي
یاس را گفتی نمان خود می آیم×××باز هم یاسی رفت و نیامدی...
یا برید الحمی حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال
لب گشودم اسم تو فریاد زدم×××تا ابد هم این نام را داد زنم...