مکن مکن که پشیمان شوی وبد باشد
که بی عنایت جان باغ چون لحد باشد
چه ریشه برکنی از غصه وپشیمانی؟
چوریش عقل تو در دست کالبد باشد
(حضرت مولانا)
Printable View
مکن مکن که پشیمان شوی وبد باشد
که بی عنایت جان باغ چون لحد باشد
چه ریشه برکنی از غصه وپشیمانی؟
چوریش عقل تو در دست کالبد باشد
(حضرت مولانا)
ديو دروغ و ننگ و ريا كاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهر پاك حضرت مريم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
تا زاتش عناد تو گرمست دیگ جهل
هرگز خرد بخوان تو مهمان نمیشود
نقل قول:
نوشته شده توسط Monica
بگذار تا دوباره شد لبريز
ببخشيد (شد ) يا (شود )
مشه بگين از كيه؟
مرسي
دریاست دهر، کشتی خویش استوار دار
دریا تهی ز فتنهی طوفان نمیشود
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دانش چو گوهریست که عمرش بود بها
باید گران خرید که ارزان نمیشود
فروغ نازنيننقل قول:
نوشته شده توسط ozgor
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
و
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
درستشو اینجا نوشته
دلیل ویرایش:
دال
آهان دال هم در اومدآخرش :biggrin:
سلام
...
همیشه این دال ها به من میافته [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
.........
دلم مثل دلت خونه شقايق
چشام دريای بارونه شقايق
مثل مردن ميمونه دل بريدن
ولی دل بستن آسونه شقايق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقایق
گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصش جنس کوه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گل خونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق
گل همیشه عاشق
دویدیمو دویدیمو دویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تموم عاشقایی
...
بله همون طور که Mr savis فرمودن از فروغ [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] هستش.نقل قول:
نوشته شده توسط ozgor
به خاطر اشتباه تایپی هم معذرت هم از شما و هم از فروغ عزیز [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در ضمن Mr savis شعرو خودم تایپ کردم و مشکل از تایپ من بود . از جایی هم کپی نکردم ;)نقل قول:
--------------------
یادم هست یادت نیست
روز پاییزی میلاد تو در یادم هست
روز خاکستری سرد سفر یادت نیست
ناله ی ناخوش از شاخه جدا ماندن من
در شب آخر پرواز خطر یادت نیست
توبه کردم که نبوسم لب ساقی [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
کسب جمعيت از آن زلف پريشان [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] کردم
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوهگریست
ببخشيد جسارت شد شرمندهنقل قول:
نوشته شده توسط Monica
تادرخت دوستي بركي دهد
حاليا رفتيم و نخمي كاشتيم
درست برعكس من كه اغلب كپي مي كنمنقل قول:
نوشته شده توسط Monica
جز شعرهاي مولانا وحافظ كه يا از خودم دروميكنم يا(اگه حافظه پيرشده ياري نكنه) رونويسي(تقلب) :tongue:
ویرایش:
باور کنید خطای سرور بود
که دوپسته!!شد
وگرنه ما تواین تاپیک زورکی بتونیم یه پستی ازخودمون در وکنیم
شرمنده ;)
من اينجا بس دلم تنگ است،
و هر سازي که مي بينم بد آهنگ است.
بيا ره توشه برداريم،
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هر کجا آيا همين رنگ است؟؟
تو به من خنديدي
و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه
سيب را دزديم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلوده به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق اين پندارم
كه چرا
خانه كوچك ما سيب نداشت
(حميد مصدق)
تنها انسان گريان نيست
من ديده ام پرندگان را
من برگ و باد وباران را
گريان ديده ام
تنها انسان نيست
گريان نيست
تنها انسان نيست که مي سرايد
من سرودها از سنگ
نغمه ها از گياهان شنيده ه ام
من خود شنيده ام سرودي از باد و برگ
تنها انسان
سرود خوان نيست
تنها انسان نيست که دوست مي دارد
دريا و بادبان
خورشيد و کشتزاران يکسر
عاشقانند
تنها انسان تنهايي بزرگست
انسان مرگراي
انديشه هاي مرگش ويرانگر
تنها
انسان
گريان نيست
تکراری بود ...............نقل قول:
نوشته شده توسط saviss
..........
تن تو ظهر تابستونو به يادم مياره
رنگ چشماي تو بارونو به يادم مياره
وقتي نيستي زندگي فرقي با زندون نداره
قهر تو تلخي زندونو به يادم مي ياره
من نمازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو بزرگي مثل اون لحظه که بارون مي زنه
تو همون خوني که هر لحظه تو رگهاي منه
تو مثه خواب گل سرخي لطيفي مثه خواب
من همونم که اگه بي تو باشه جون مي کنه
من نمازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو مثه وسوسه شکار يک شاپرکي
تو مثه شوق رها کردن يک بادبادکي
تو هميشه مثه يک قصه پر از حادثه اي
تو مثه شادي خواب کردن يک عروسکي
من نمازم تو رو هر روز ديدنه
از لبت دوستت دارم شنيدنه
تو قشنگي مثه شکلايي که ابرا مي سازن
گلاي اطلسي از ديدن تو رنگ مي بازن
اگه دختراي قصه بدونن تو اينجايي
براي بردن تو با اسب بالدار مي تازن
عوضش ((ت)) :tongue: داشتنقل قول:
نوشته شده توسط saye
گذشته از شوخي......يعني همه شعر هاي اين تاپيكو حفظ كردي؟ :ohno:
نيست رنگي که بگويد با من
اندکي صبر ، سحر نزديک است
هر دم اين بانگ برآرم از دل
واي ، اين شب چقدر تاريک است
خنده اي کو به دل انگيزم؟
قطره اي کو که به دريا ريزم؟
صخره اي کو که بدان آويزم؟
مثل اين است که شب نمناک است
ديگران را غم هست به دل
غم من ليک ، غمي غمناک است
اره بازم خوبیش این بود که دال نبود !!!نقل قول:
عوضش ((ت)) داشت
گذشته از شوخي......يعني همه شعر هاي اين تاپيكو حفظ كردي؟
کمی تا قسمتی
.......
توي يک جنگل تن خيس کبود
يه پرنده، آشيونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشيد تو پرش
جنگل بزرگ خورشيد، رو سرش؛
تو هواي آفتابي، رو درختا مي پريد
تنشو به جنگل روشن خورشيد، مي کشيد؛
تا يه روز ابراي سنگين اومدند،
دنياي قشنگشو، به هم زدند،
هر چي صبر کرد اسمون آبي نشد
ابرا موندند، هوا آفتابي نشد
بس خورشيدشو توي زندون سرد ابرا ديد
يه دفعه ديوونه شد، از توي جنگل، پرکشيد
زندگي شو توي جنگل جا گذاشت،
رفت و رفت ابرا را زير پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشيدش رسيد
اما خورشيد به تنش آتيش کشيد
اگه خورشيد يکي تو اسمونه،
مرغ عاشق، رو زمين فراوونه؛
روزي يکي به بالا چشم مي دوزه
مي ره با اين که مي دونه مي سوزه
من همون پرنده هستم
که يه روز خورشيد و ديد
اسم من يه قصه شد،
اين قصه را دنيا شنيد.
اشتباهی این پست دوتا ایجاد شد :blink:
دلبر برفت و دل شدگان را خبر نكرد
ياد حريفِ شهر و رفيق سفر نكرد
يا بخت من طريق محبت فرو گذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نكرد
گفتم مگر بگريه دلش مهربان كنم
در سنگ خاره قطره باران اثر نكرد
شوخي مكن كه مرغ بيقرار من
سودايِ دامِ عاشقي از سر بِدَر نكرد
هر كس كه ديد روي تو بوسيد چشم من
كاري كه كرد ، ديده من بينظر نكرد
من ايستاده تاكُنمش جان فداي چو شمع
اُو خود گذر بمن چو نسيم سحرنكرد
حافظ حديثِ نغز از بس كه دلكش است
نشنيدِ كس كه از سر رغبت زبَر نكرد
دل بي تاب وتوونم
گوشه قفس نشسته
يكي نيست بامن بمونه
مرثيه برام بخونه
پاك كنه اشكايه سردم
دردغربتوبدونه
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشريف تو بر بالای کس کوتاه نيست
بنده پير خراباتم که لطفش دايم است
ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست
تا که پيدايش شود
عشق گفت: اين جا نمان
تا دل همپايش شود
من پريدم توي آب
دست در دامان عشق
زندگي همپاي دل
ما همه مهمان عشق
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تيری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه انديشه کند رای صوابت
هر ناله و فرياد که کردم نشنيدی
پيداست نگارا که بلند است جنابت
تند بر مي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي:
خندة لحظة پنهان شده از چشمانم.
و آنچه بر پيكر اومي ماند:
نقش انگشتانم.
( همه چی قاطی پاطی شد) [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] راستی آواتار جدیدت مبارک آقا رامبد [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مگر گشايش حافظ در اين خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت
------------------------------
ممنون مونیکا خانوم ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
آواتارم خیلی خوشگله [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تا كه جان گيرد در فكر دوام،
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
وا رهانيده از انديشة من رشتة حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال.
اینم قشنگه قبلی قشنگ تر بود [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لعل سيراب به خون تشنه لب يار من است
وز پی ديدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سيه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او ديد و در انکار من است
(ِشرمنده نمیتونم ادامه بدم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چرا ؟؟؟؟
چون باید برم ناهار بخورم ! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
بفرمایییید نهار [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
تو خوش مي باش با حافظ بگو رو خصم جان مي ده
چو گرمي از تو مي بينم چه باك از خصم دم سردم
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست كه مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفلي است كه از مدرسه بر ميگردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد در فاصله رخوتناك دو همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
در شبان غم تنهايی خويش
عـابد چشم سخنگوی تو ام
من در اين تاريکی
من در اين تيره شب جانفرسا
زائر ظلمت گيسوی تو ام
گيسوان تو پريشانتر از انديشه من
گيسوان تو شب بی پايان
جنگل عطرآلود
شکن گيسوی تو
موج دريای خيال
کاش با زورق انديشه شبی
از شط گيسوی مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميکردم
کاش بر اين شط مواج سياه
همه عمر سفر ميکردم
***
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را يکسر
ابر خاکستری بی باران دلگير است
و سکوت تو پس پرده خاکستری سرد کدورت افسوس
سخت دلگيرتر است
***
وای باران! باران
شيشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
ميپرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران، باران
پر مرغان نگاهم را شست
***
خواب رويای فراموشی هاست
خواب را دريابم
که درآن دولت خاموشی هاست
با تو در خواب، مرا
لذت ناب هماغوشی هاست
***
از گريبان تو صبح صادق
ميگشايد پر و بال
تو گل سرخ منی
تو گل ياسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری؟
نه، از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه، بهاران از توست
از تو ميگيرد وام
هربهار اين همه زيبايي را
هوس باغ و بهارانم نيست
اي بهين باغ و بهارانم تو
***
سيل سيال نگاه سبزت
همه بنيان وجودم را ويرانه کنان ميکاود
من به چشمان خيال انگيزت معتادم
و در اين راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم
***
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به شب جشن عروسی عروسکهای
کودک خواهر خويش
که در آن مجلس جشن
صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس
صحبت از سادگی و کودکی است
چهره ای نيست عبوس
***
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تو اند
رفته ای اينک و هر سبزه و دشت
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم ارزوی آمدنت ميميرد
رفته ای اينک، اما آيا
باز برميگردی
چه تمنای محال
خنده ام ميگيرد
***
آرزو ميکردم
دشت سرشار ز سرسبزی روياها را
من گمان ميکردم
دوستی همچون فصلی سرسبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه ميدانستم
هيبت باد زمستانی هست
من چه ميدانستم
سبزه ميپژمرد از بی آبی
سبزه يخ ميزند از سردی دی
من چه ميدانستم
دل هرکس دل نيست
قلب ها بی خبر از عاطفه اند
***
و چه روياهايي
که تبه گشت و گذشت
و چه پيوند صميميت ها
که به آسانی يک رشته گسست
چه اميدي، چه اميد؟
چه نهالی که نشاندم من و بی بر گرديد
***
دل من ميسوزد
که قناری ها را پر بستند
که پر پاک پرستوها را بشکستند
و کبوترها را
آه کبوترها را...
و چه اميد عظيمی به عبث انجاميد
***
من در آيينه رخ خود ديدم
و به تو حق دادم
آه، ميبينم، ميبينم
تو به اندازه تنهايي من خوشبختی
من به اندازه زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثی
من چه دارم که تو را در خور؟
هيچ
من چه دارم که سزاوار تو؟
هيچ
تو همه هستی من، هستی من
تو همه زندگی من هستی
تو چه داری؟
همه چيز
تو چه کم داری؟
هيچ
***
گاه می انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس ميگويد؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی ميشنوی، روی تو را
کاشکی ميديدم
شانه بالا زدنت را بی قيد
و تکان دادن دستت که_ مهم نيست زياد_
و تکان دادن سر را که_عجيب ، عاقبت مرد، افسوس ! 0
کاشکی ميديدم
من به خود ميگويم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟
***
من به هنگام شکوفايی گلها در دشت
باز برخواهم گشت
تو به من می خندی
من صدا ميزنم، آی
باز کن پنجره را
پنجره را ميبندی
***
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی ها
با تو اکنون چه فراموشی هاست
چه کسی ميخواهد
من و تو ما نشويم
من اگر ما نشوم خويشتنم
تو اگر ما نشوی خويشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنيم
از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزی
همه برميخيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه کسی برخيزد؟
چه کسی با دشمن بستيزد؟
چه کسی
پنجه در پنجه هر دشمن دون آويزد
***
سخن از مهر من و جور تو نيست
سخن از
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر
آشنايی با شور؟
و جدايی با درد؟
و نشستن در بهت فراموشی
يا غرق غرور؟
من چه ميگويم آه
با تو اکنون چه فراموشی ها
با من اکنون چه نشستن ها، خاموشی هاست
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
من اگر بر خيزم
تو اگر برخيزی
همه برمی خيزند
در دست هاي تو
دنيا
دروغين است
چشمت همه آهن
پايت همه ترديد
دستت همه كاغذ
اين فردا كه فراز دارد م يبيني
قلب بزرگ ماست
دريا درون سينه ام جاري ست
با قايق ترديد
با ارتفاع موج ها ، شلاق
در من همه فانوس ها
خاموش مي شوند
گل ها معلق در فضا
يكريز مي گريند
سنگين يك چيدن
سر پنجه ي بي اعتناي تست
و قلب مغموم كبوترها
در استكاك لحظه هاي دام
با سرخي شفاف
در انتظار مهرباني هاي چشمانند
پايت همه خسته
دستت همه بسته
در من طنين آبشاران نيست
در درست هاي تو
دنيا دروغين است
...
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست
(چه با حال سايه خانوم با خودش مشاعره ميكنه [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
تا نزند راهروی را بپای
به که بکوبند سر مار را
خیره نوشت آنچه نوشت اهرمن
پاره کن این دفتر و طومار را
افسانهی حیات حرفی جز این نبود
یا مرگ آرزو یا آرزو ی مرگ....
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفتم :چه بودگياه ناچيز//تادرصف گل نشينداونيز
بگريست گياه وگفت خاموش//صحبت نكندكرم فراموش
گرنيست جمال ورنگ وبويم//آخرنه گياه باغ اويم
من بنده حضرت كريمم//پرورده نعمت قديمم
مرغ سحر ناله سر کن ........... داغ مرا تازه تر کن!
زآه شرر بار ، اين قفس را ............ برشکن و زير و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنجه قفس درآ ..... نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه اين خاك توده را ...... پر شرر كن !
ظلم ظالم ، جور صياد ................ آشيانم داده بر باد
اي خدا ، اي فلك ، اي طبيعت .......... شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است ، گل به بار است .......... ابر چشمم ، ژاله بار است
.................. اين قفس چون دلم تنگ و تار است ..................
شعله فكن در قفس اي آه آتشين ..... دست طبيعت گل عمر مرا مچين
جانب عاشق نگه اي تازه گل از اين ... بيشتر كن ، بيشتر كن ، بيشتر كن
مرغ بي دل ، شرح هجران ............... مختصر ، مختصر كن ، مختصر كن