The post reedited by NOKIA_n95
Printable View
The post reedited by NOKIA_n95
در پاش فتاده ام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
دانی که چنگ و عود چه تقریر میکنند
پنهان خورید باده که تعزیر میکنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند
عیب جوان و سرزنش پیر میکنند
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای
سرپنجهی دشمن افکن ای شیر خدای
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت
کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی
تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد
خرم دل آن که همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم