فرسوده شده و كام دلم توسط او بر آورده نشده نميتوان از او نا اميد شد .
اميد است كه از ما دلداري كند.
به يار گفتم:كه از گيسوي شكن به شكن تو گرهي باز نكرده ام.پاسخ داد:من به زلف گرهگير خود فرمان دادم تا دل ترا چون عياران به يغما برد.پشمينه پوش بد خلق از عشق بويي نبرده است !
از مستي رمزي برايش بگو تا كه هشياري را ترك كند.دشوار است كه ياري چنان زيبا با گداي بي نام و نشاني مانند من الفت پذير او خود گيرد همانگونه كه پادشاه هم با قلندر كوچه و بازار هرگز به ناي و نوش نميپردازد.
از طالعم تقاضاي كمك دارم كه از حالم با خبر شود و غم خوار من باشد