-
امشب دلم به ياد هواي تو مي بارد
خيس شده ام زير اين باران
لباس هاي خشکم کجاست ؟
چمدانم را بسته ام من نيز
به سوي تو خواهم آمد
جذبه نگاهت افسار زده است بر قلبم
مي کشاند مرا به آن سوي تمام حريم ها
خواهم آمد
باران که بند آيد
دلم که آرام گيرد
چشمهايم را خشک خواهم کرد
و بعد چمدانم را خواهم برداشت
راه نگاه تو را پيش خواهم گرفت
و به سوي تو خواهم آمد
منتظر باش خواهم آمد
با تمام احساس هاي لطيفم خواهم آمد
بار ديگر در عمق نگاه تو غرق خواهم شد
به سوي تو خواهم آمد
و نگاه تو را درک خواهم کرد
خستگي از تن بدر خواهم کرد
من در کنار تو آرامش خواهم گرفت
باران که بند آمد
منتظر باش...... خواهم آمد....
-
صدایت را می شنوم به گاه دلتنگی هایم:
"می فهمی دارم به چشمات نگاه می کنم"
و اینک تو کلامم را بشنو:
"می فهمی که دلتنگت شده ام "
بی انصافیست صدایت را دریغ کردن
بی انصافیست
اما عزیزم این دلتنگی جنس دیگری دارد
تو را در کنار خود حس می کنم
اما دستانم نمی تواند وجودت را لمس نماید
بی انصافیست
نه؟؟؟
تو گمان نمی کنی بی انصافی است
یادم می آید از من پرسیدی می توانم دوریت را تحمل کنم
گفتم خواهم گریست
و تو مرا به صبر فراخواندی
گفتم بخاطر تو صبر خواهم کرد
صبر خواهم کرد، اما
اما قول بده اگر آمدی نپرسی سرخی چشمانم و التهاب پلک هایم برای چیست!
قول می دهی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
شــــب انتظار
باز شب شد و عاشق ، زهجران عزیزش
با ماتم و سوک ، رهسپار سفر خاطره ها شد.
رهگذر، خسته وتنها گذری کرد
در کوچه تنهایی
به جز از چشم عزیزش
به جز از تیرک مژگان ظریفش
آسمانی که در اوهام شبانه
رازی از خلوت یار
نغمه های انتظار
به یه دنیای غریب
به شروع دگری سوق می داد !
انتظار با وزش ظلمت کور
به سحرگاه دگر تبدیل شد
سهم من
تنها گذری بود از آن کوچه وآن خاطره ها
-
یک شب خوب تو آسمون
یک ستاره چشمک زنون
خندیدوگفت: کنارتم تا آخرش تاپای جون...
ستاره ی قشنگی بودآروم و نازومهربون...
ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون...
اما زیادطول نکشیدعشق منوستاره جون!!!
ماهه اومدستاره رودزدیدوبرد نامهربون...
ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی همزبون...
حالاشبا به یاد اون
چشم میدوزم به آسمون...:40:
-
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگررفت من به انتظارآمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرادوست بدارد
من اورادوست داشتم
وقتی که اوتمام کردمن شروع کردم
وقتی اوتمام شدمن آغازشدم
وچه سخت است تنها متولدشدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنهامردن...:40:
-
یک تبسم زیرکانه .یک عروسک بچه گانه ویک بازی کودکانه
کافی بودبرای عاشق شدنم وتواین کارراکردی...
چقدرساده عاشقت شدم.مثل قصه های کودکانه
توشدی پری قصه های من
شاهزاده ی سواربراسب سفید
چقدرساده عاشقم کردی وازآن ساده تررهایم کردی
گفتم بمان پری قصه های من بی تومیمیرم
خندیدی وگفتی بازی بود
گفتم بازی زیبایی بودبیا بازی کنیم
گفتی من کودک نیستم بزرگ شده ام وبازی نمیکنم
گفتم مگر بزرگترها بازی نمیکنند؟
گفتی بازی نه زندگی میکنند
گفتم پس بیا زندگی کنیم
مثل بازی...
گفتی زندگی بازی نیست
گفتم پس با عشق تو چه کنم؟
" گفتی رهایش کن بازی بود زندگی کن...! ":40::40::40:
-
مشق می کنم خاطراتم را
دیدن و ندیدن را
شنیدن و نشنیدن را
گفتن و نگفتن را
زخم خوردن و شکستن را
سکوت را و فریادها را
بارها و بارها
و در پایان هر خطی بی قرارتر می شوم از گذشته
هرچند دستانم پرآبله اند اما
ننوشتن نتوانم
که زندگی مشق عشق است و دیگر هیچ...
-
«بي معناست اين»
عقل ميگويد،
«اين است هر چه هست»
عشق ميگويد،
«شور بختي است اين»
حسابگري ميگويد،
«جز درد چيزي نيست اين»
ترس ميگويد،
«سرانجامي ندارد اين»
زيركي ميگويد،
«اين است هر چه هست»
عشق ميگويد،
«سخره است اين»
غرور ميگويد،
«سهل انگاري است اين»
دور انديشي ميگويد،
«ناشدني است اين»
تجربه ميگويد،
«اين است هر چه هست»
عشق ميگويد
-
کاش دنیا رو میشد با نگاه عشق دید
اگه خودت هم بخوای دیگران نمی گذارند
من با خورشید زاده شدم
و با بهار جوان شدم
اما با اولین تگاه تو
در اولین روز زمستان
ریبا شدم
مهربان شدم
و بعد
آب شدم
-
تمامي عشقم را
در جامي به فراخي زمين
تمامي عشقم را
با خارها و ستارهها
نثار تو كردم
امّآ تو با پاهايي كوچك،پاشنههايي چركين
بر آتش آن گام نهادي
و آن را خاموش كردي