خیلی خوب بوووووووووووودددددد!
میگم میخوای یه کمیشو برام بفرست برات تایپ کنم....این جوری هم خودم زودتر از بقیه همشو میخونم هم اینکه زودتر به دست بقیه هم میرسه!
Printable View
خیلی خوب بوووووووووووودددددد!
میگم میخوای یه کمیشو برام بفرست برات تایپ کنم....این جوری هم خودم زودتر از بقیه همشو میخونم هم اینکه زودتر به دست بقیه هم میرسه!
قوربون داداشی گلم.ممنون عزیز می تایپم خودم!لطف داری این رمان با کمی تایپ این ور و اونور تموم بشو نیست که تازه دارم شروع می کنم می بینی که....
پس اون قدر میشینیم این جا و میخونیم تا تموم شه گلم
westernجان عزیز عالی بود
نه اینکه با شخصیت ها تازه می خواهیم اشنا بشیم یه خورده گیج شدم
بعضی مواقع نمی دونم کدام کدامه
ممنون عزیز منتظر ادامه اش هستم
خيلي عالي بود بازم ادامشو بنويس كه منتظرم
مثل هميشه بايد بهت تبريك بگم
اما بابا به فكر منم باش كنكور دارم
در راه پله به هر کس می رسید می پرسید:(ریمی ولش کجا می مونه؟)
و همه انگار که او را می شناسند بدون هیچ سوالی خندان دری را نشان می دادند و تری بعد از زدن
هفت در فهمید توسط دوستان شوخ ریمی دست انداخته شده!پس دیگر بجای پرسیدن خودش تک
تک درهای طبقه چهارم را باز و بسته می کرد تا اینکه بالاخره اورا در اتاقی تنها خوابیده بر تخت پیدا کرد.بدون معطلی داخل پرید وبه او حمله ور شدیقه تی شرت سفیدش را چسبید و بالا کشید:(بلند شو لعنتی!)
ریمی با چنان سرعتی مچ دستهای او را گرفت که انگار بیدار بود و آماده مقابله!تری او را دوباره بر تخت کوبید اما نتوانست دستهایش را آزاد کند و او را بزند پس فقط داد کشید:(چرا منو زندانی کردی لعنتی؟)
ریمی با وحشت غرید:(خفه شو احمق!)
و مچ دستهای او را کشید و از یقه اش جدا کرد.تری فهمید قصد بلند شدن دارد پس اینبار بر روی شکم او نشست و همچنان که سعی می کرد دستهایش را آزاد کند ادامه داد:(تا جوابم رو ندی ولت نمی کنم....تو باید توجیه کنی...)
ریمی اینبار به تقلا افتاد تا از زیر تری خارج شود:(می گم ...همه چیزو می گم بریم بیرون می گم)
تری با تمسخر خندید:(بچه قول می زنی؟همین جا بگو..نکنه تو هم از اونهایی که داری...)
جمله تری تمام نشده ریمی نعره زد:(خفه شو..)
و ناگهان مثل حیوان وحشی از جا جهید.تری را زمین هل داد و خودش را بر رویش انداخت.تری دهان باز کرد فحش بدهد که ریمی به تندی دست بر دهان او فشرد و صورتش را نزدیک برد تا آن حد که تری غیر از رنگ طلایی چیز دیگری ندید:(خفه شو...اگه می خواهی جواباتو بگیری با من بیا!)
و دست او را کشید و همراه خود از زمین بلند کرد.تری تا به خود بیایید وسط راه پله بودند و انگشتان ریمی دست او را می فشرد.ریمی تا رسیدن به پشت بام نایستاد.پشت بام بلندترین مکان جزیره بنظر می آمد.از آنجا انگار که تمام دنیا که جزیره هم جزو کوچکی از آن را شامل می شد،زیر پاهایشان قرار داشت.ریمی او را وسط بام رها کرد:(بذار خیالتو راحت کنم..من تحقیق کردم و علت انتخاب اون لیست رو فهمیدم!)
چشمان درشت تری با شوق بر چشمان شرور ریمی قفل شد:(جدی چطور؟)
ریمی دست در جیب شلوار سفیدش فرو کرد و چیز نقره ای رنگ بیرون کشید و به تری نشان داد و تری داد زد:(موبایل؟مگه اینجا خط می ده؟ما نزدیک جزایر برمودا هستیم و اینجا فرکانس ها از کار می افته!)
ریمی موبایلش را به سوی او گرفت:(مال من که خط می داد اگه می خواهی بیا امتحان کن)
تری نگرفت:(حرفتو بزن)
ریمی دوباره آنرا در جیبش فرو کرد:(با دوستام تماس گرفتم ازشون خواستم در مورد افراد لیست
تحقیق کنند ببینند ربطی بهم پیدا می کنند یا نه و اونها همین چند دقیقه قبل به من خبر دادند یک
ربط بزرگ بین ماها پیدا کردند...)
تری مشتاقانه نزدیک تر شد:(چی؟)
(ما بی هویت هستیم)
تری منظورش را نفهمید و ریمی ادامه داد:(همه غیر از ما نه نفر دارای اسم و شهرت و پرونده کاملی هستند و اونها به این منظور ما رو جدا کردند...شاید اصلاً این انتخاب خود کامپیوتر بوده و ربطی به مسئولین نداره...اینطور که وقتی گزینه ها رو پر می کنه چون بعضی گزینه های پرونده های ما خالی مونده سیستم خودش با دسته بندی ما به نوعی این نقص رو اعلام کرده!)
تری زمزمه کرد:(یعنی ساشا متوجه این موضوع نشده؟)
ریمی شانه هایش را بالا انداخت:(شاید اصلاً کار خودش باشه)
تری از این حدس شوکه شد:(اوه نه!این ممکن نیست...چرا باید خودشم با ما جدا کنه؟)
ریمی راه افتاد:(اینو باید از اون بپرسی نه من)
تری با عجله بازوی او را گرفت:(یعنی واقعاً هر نه نفر ما...مثل هم... بی هویت هستیم؟)
ریمی خونسردانه لبخند زد:(اگه می خواهی مطمئن بشی برو بپرس ولی فکر نکنم روش مودبانه ای باشه)
(یعنی ساشا هم...بی هویته؟)
(به احتمال زیاد)
(یا تو؟تو هم ...)
ریمی با تمسخر گفت:(گفتم که این روش مودبانه ای نیست)
اما تری راسخ تر از آن بود که کوتاه بیاید پس بازوی او را فشرد:(لطفاً جواب بده!)
لبخند تری پر مهرتر شد:(تو چی؟)
تری سر به علامت بله تکان داد ریمی هم سر تکان داد:(منم!)
***
موسیقی ملایمی در ساختمان طنین انداخت.رافائل که مشغول خالی کردن چمدانش بود رو به متیوس کرد:(این چه صدایی؟)
متیوس که با همان یونیفرمش بر روی تخت نشسته کتاب می خواند زمزمه کرد:(نیم ساعت بعد وقت ناهاره)
رافائل که باور نمی کرد جواب بگیرد خندید:(نیم ساعت بعد؟پس چرا از حالا خبر می دند؟)
متیوس چشم از کتابش بر نمی داشت:(فقط روز اول این کار رو می کنند)
رافائل تعجب کرد:(چرا؟)
(یه جور مهلت بیشتر برای تازه وارد ها تا بهتر حاضر بشند)
رافائل به کارش مشغول شد:(یعنی سالن کجاست؟)
(پشت همین خوابگاه)
رافائل باز با تعجب سر بلندکرد:(و ناهار؟)
متیوس بالاخره نگاهش را از پشت شیشه های عینکش به چشمان معصوم رافائل چرخاند.رافائل لبخند زیبایی زد:(شوخی کردم!)
متیوس دوباره به کتابش زل زد:(بیفتک با سوپ جوجه)
رافائل به خنده افتاد و متیوس اضافه کرد:(شوخی نمی کنم)
(اما...)
(قبل از اومدن در مورد جزیره مطالعه کردم)
رافائل دهانش را گشود اما حرفی نزد.متیوس از زیر چشم دید و بی اختیار لبخند زد:(اگه سوال دیگه ای نداری کتابم رو بخونم)
رافائل هم می خندید:(می ترسم بپرسم)
متیوس کتابش را بست:(پس بذار من بپرسم..تو این پسره رو می شناسی؟)
رافائل گرفته شد:(کی؟تری ویلسون؟)
(اسمش رو نمی دونم...همین پسره که هم اتاقی ما شده)
(نه زیاد ...امروز باهاش آشنا شدم...چطور؟)
(بنظرت رفتار عجیبی نداره؟)
(می دونم چش شده...یکی باهاش شوخی کرده و اونو توی دستشویی کشتی قفل کرده بود اونم عصبانی بود و فکر کنم داره دنبالش می گرده)
(این چه ربطی به آشنایی ما داره؟)
رافائل هم به فکر فرو رفت:(نمی دونم)
(پس جواب این نیست!)
رافائل بلند شد تا لباسهایش را در کمد آویزان کند:(حالا زوده همدیگه رو بشناسیم)
متیوس هم کتابش را بست (حق با توست)و از جابلند شد:(سالن غذاخوری می بینمت)
پس بالاخره خلق کردنتو شروع کردی....!
دیدی درد نداشت؟!:دی
عاااااااااااااااااااااااا اااااااالی بود وسترن جان!
خوشحالم که ادامه اش رو گذاشتی...
سلام آبجي آمنه گل خودم ... :40::35::40: ... خوبي عزيز دل؟؟؟ اولين پستم تقديم به تو ... :11: ... همه رمانهات رو سيو كردم تا بعد امتحانات ترم بخونمشون ... :26:... مطمئنم كه همشون محشرن ( همون طور كه خودت بهم گفته بودي از نوع عاشقانه و ديوونه كننده ) ... :rolleye: ... اميدوارم اين رمان آخرت رو هم به اميد خدا و همت خودت مثل قبليا بتركوني... :31:... ببينم آبجي گلم اين دفعه چي واسمون هديه مياره :46:
موفق باشي گلم :12: