وسترن! بابا من سعيدم، نه حميد!
البته شما مختاري، هر چي دوس داري صدامون كن آبجي!
اينكه گفتي كم حوصله هستم و ... واقعا يه مقدار بي انصافيه! شما داري مارو مي اندازي تو چاه رمان نويسي، كاري كه علاوه بر حوصله، پشتكار، دقت، تجربه، لطف خدا، وقت كافي بدون ترس از امتحانهاي دانشگاه و... مي خواد كه فعلا ندارم!
اين داستان هم فكر كنم جنبه فمينيستي منو خوب نشون داد، چون تو بعضي از نارفيقاي قديمي دوران دبيرستان، كسي رو سراغ داشتم كه اهل اين جور روابط كثيف بود و هست- اين بود كه همواره دلم براي جهالت اون دخترايي كه با اون مرتيكه دوست! مي شدن، مي سوخت...