ما را سری ست با تــــو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سر ايم
سعدی
Printable View
ما را سری ست با تــــو كه گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سر ايم
سعدی
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم
ما براي بوسیدن خاک سر قله هاچه خطرها کرده ایم
ما براي آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم
ما براي آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم
ما براي بوييدن گل نسترن چه سفرها كرده ايم
ما براي نوشیدن شورابه های کویر چه خطرها کرده ایم
ما براي خواندن اين قصه عشق به خاك خون دلها خورده ايم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم
مرا به جرم خستگی به جرم پر شکستگی
مرا به جرم اعتراض برون ز لانه کرده اند
جوان ما بزرگ بود به هر نقاب و معجری
تدبر نبرد را چه ناشیانه کرده اند
خیالشان فرو کشد ز خشمشان نبرد ما
مگر ز یاد برده ایم چه با ترانه کرده اند
مگر ندای ما نبود که در گلو شکسته شد
خیالشان تمام شد که جاودانه کرده اند
چقدر در زمان من اسیر پر ابهت است
قفس پر از کبوتران چه احمقانه کرده اند
نه نازنین مخور تو غم نگشته از تو هیچ کم
تو خوب من بهانه ای مرا نشانه کرده اند
دنيا که درو مرد خدا گل نسرشتست
نامرد که ماييم چرا چرا دل بسرشتيم
ايشان چو ملخ در پس زانوي رياضت
ما مور ميان بسته دوان بر در و دشتيم
پيري و جواني پي هم چون شب و روزند
ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
واماندگي اندر پس ديوار طبيعت
حيفست دريغا که در صلح بهشتيم
چون مرغ برين کنگره تا کي بتوان خواند
يک روز نگه کن که برين کنگره خشتيم
ما را عجب ار پشت و پناهي بود آن روز
کامروز کسي را نه پناهيم و نه پشتيم
کر خواجه شفاعت نکند روز قيامت
شايد که ز مشاطه نرنجيم که زشتيم
باشد که عنايت برسد ورنه مپندار
با اين عمل دوزخيان کاهل بهشتيم
سعدي مگر از خرمن اقبال بزرگان
يک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتيم
سعدي
ما را بجز این جهان جهانی دگر است
جز دوزخ و فردوس مکانی دگر است
قلاشی و عاشقیش سرمایه ماست
قوالی و زاهدی از آنی دگر است
تمام آرزوها را فنا کــــــــــــــــــــــــ رد .:.:. دو دست دوســــــتی امان را جدا کرد
تو جام شوكران را سر كشــــــــــیدی .:.:. به ناگه از كنارم پر كـــــــــــــــــشیدی
به دانه دانه اشك مادرانـــــــــــــــــــ ه .:.:. به آن انــــــــــــــــدیشه های جاودانه
به قطره قطره خون عشق سوگنــــــد.:.:. به سوز سینه های مانـــــــــده در بند
دلم صد پاره شد بر خاك افتــــــــــــاد .:.:. به قلبم از غمت صد چـــــــــــاك افتاد
بگو، بگو آنجا كه رفتی شاد هستی ؟ .:.:. در آن سوی حیات آزاد هستــــــــی ؟
هوای نوجوانی خاطرت هســـــــت ؟ .:.:. هنوزم عشق میهن در سرت هست ؟
بگو آنجا كه رفتی هرزه ای نیــــست؟.:.:. تبر، تقدیر سرو و سبزه ای نیـــست ؟
كسی دزد شعورت نیست آنجــــــا ؟ .:.:. تجاوز به غرورت نیست آنجــــــــــــــا ؟
خبر از گورهای بی نشان هـــست ؟ .:.:. صدای ضجه های مادران هـــــــست ؟
تا به کی دیدہ بسته ای، ای جان
تا به کی پردہ در میان باقی
تا به کی مژدۀ وصال ای دوست
تا به کی رنج عاشقان باقی
تا به کی جان رفتگان دلتنگ
تا به کی عمر رایگان باقی
تا به کی انتظار مان ای گل
تا به کی امتحان مان باقی
نقی عباس (شاعر هندوستانی)
ياسمن خندان و خوش زان است کز من غافل است
ياس من گرديده بودي ياسمن، بگريستي
تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردي فلک
بر من آتش رحم کردي، باب زن بگريستي
خاقانی
يارب تو زمانه را دليلي بفرست
نمرودانرا پشه چو پيلي بفرست
فرعون صفتان همه زبر دست شدند
موسي وعصا و رود نيلي بفرست
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف تو
زان سفر دراز خود، عزم وطن نمی کند!
سعدی