خواهم که دهم جان به تو میل دلم این است
ترسم که پسندت نشود مشکلم این است
پروا مکن از قتل من امروز که فردا
شرط است نگویم به کسی قاتلم این است
Printable View
خواهم که دهم جان به تو میل دلم این است
ترسم که پسندت نشود مشکلم این است
پروا مکن از قتل من امروز که فردا
شرط است نگویم به کسی قاتلم این است
او ز من رنجیده است
آن دو چشم نکته بین و نکته گیر
در من آخر نکته ای بد دیده است !
من چه می دانم که او
با چه مقیاسی مرا سنجیده است !
من همان هستم که بودم ، شاید او
چون مرا دیوانه ی خود دیده است
بیوفایی می کند بلکه من
دور از دیدار او عاقل شوم !
او نمی داند که من ، دوست می دارم جنون عشق را
من نمی خواهم که حتی لحظه ای
لحظه ای از یاد او غافل شوم !
آمد درست زیر شبستان گل نشست
در بین آن جماعت مغرور شب پرست
یک تکه آفتاب ، نه ! یک تکه از بهشت
حالا درست پشت سر من نشسته است
چادر نماز گل گلی انداخته به سر
افتاده از بهشت در این ارتفاع پست
این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست
این چندمین ردیف نمازی خیالی است
گلدسته ی اذان و من و های های های
الله اکبر و انا فی کل واد مست
سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الا هوالذی اخذالعهد فی الست
یک پرده باز پشت همین بیت می کشم
او فکر می کنیم در این پرده مانده است
سارا سلام ، اشهدالا اله تو
با چشمهای سرمه ای ، الا اله مست
دل می بری که حی علی های های های
هرجا که هست ، پرتوی روی حبیب هست
بالا بلند ، عزم تو را با لبان من
آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست
باران جل جله ، شب خرداد ، توی پارک
مهرت همان شب ، اشهداندر دلم نشست
آنشب کبو کبو کبو تری از بامتان پرید
نم نم نما نما نماز تو در بغض من شکست
سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الا هوالذی اخذالعهد فی الست
سبحان رب هر چه دلم را ز من برید
سبحان ربه هر چه دلم را ز من گسست
سبحان ربی المن و سارا بحمده ای
سبحان ربی المن و سارا دلش شکست
سبحان ربی المن و سارا به هم رسی
سبحان تا به کی من و او دست روی دست ؟
زخمم دوباره واشد و ایاک نستعین
تا اهدنا السرای تو راهی نمانده است
یک پرده باز بین من و او کشیده اند
سارا گمانم آنطرف پرده مانده است
از : محمد حسین بهرامیان
درد دل سوخته را من دانم
زانکه خود بی دل و دل سوخته ام
همه سرگرم به تفریح و نشاط
لیک من دیده به او دوخته ام
از زندگی ، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دلخسته سوی خانه ، تن خسته می کشم
آه ... کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست ....
این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟!
رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی
در جیغ جیغ گردش خفاش های پست
رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی
دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست
دارم یواش یواش که از هوش می ... روم
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست
هی دست دست می کنی و من که مرده ام
آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست
من از ...کمک! همیشه ...کمک ! .... خسته تر .... کمک !
مادر یواش آمد و پهلوی من نشست !
« با احتیاط حمل شود چون شکستنی است »
یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست
عزیزا کاسه چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
از آن ترسم که غافل پا نهی باز
نشینه خار مژگونم به پایت
پرنيان سرد
بنشين، مرو، چه غمكه شب از نيمه رفته استبگذار تا سپيدهبخندد به روي مابنشين، ببين كه دخترخورشيد "صبحگاه"حسرت خورد ز روشنيآرزوي ما***بنشين، مرو، هنوز بهكامت نديده ايمبنشين، مرو، هنوزكلامي نگفته ايمبنشين، مرو، چه غمكه شب از نيمه رفته استبنشين، كه با خيالتو شب ها نخفته ايم***بنشين، مرو، كه دردل شب، در پناه ماهخوش تر ز حرف عشق وسكوت و نگاه نيستبنشين و جاودانه بهآزار من مكوشيكدم كنار دوستنشستن گناه نيست***بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگويشايد نماند فرصتديدار ديگريآخر، تو نيز با منتاز عشق گفتگوستغير از ملال و رنجاز اين در چه مي بري؟***بنشين، مرو، صفايتمناي من ببينامشب، چراغ عشق دراين خانه روشن استجان مرا به ظلمتهجران خود مسوزبنشين، مرو، مرو كهنه هنگام رفتن است!...***اينك، تو رفته اي ومن از راه هاي دورمي بينمت به بسترخود برده اي پناه!مي بينمت - نخفته - بر آن پرنيان سردمي بينمت نهفته نگاهاز نگاه ماه***درمانده اي به ظلمتانديشه هاي تلخخواب از تو در گريزو تو از خواب در گريزياد منت نشسته برابر - پريده رنگ -با خويشتن - به خلوت دل - مي كني ستيز
(فريدون مشيري)
قاصدکی
روی سنگ فرش خیابان
در انتظار یک دست ، یک فـوت
این همه رهگذر
کسی پیامی ندارد برای کسی ؟!
قصه ی این همه تنهایی را
قاصدک به کجا خواهد برد ؟! ....
سفر نکن خورشیدکم ، ترک نکن منو ، نرو
نبودنت مرگ منه ، راهی این سفرنشو
نذار که عشق من و تو ، اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ من از رفتنتو سر برسه
گریه نمی کنم ! نرو !
آه نمی کشم ! بشین !
حرف نمیزنم ! بمون !
بغض نمی کنم ! ببین !