با خیال دیگری میرفتــــــ
و
من چه ساده
كاســـــه ای آبــــــ
پشت سرش
خالی می كردمـــ
Printable View
با خیال دیگری میرفتــــــ
و
من چه ساده
كاســـــه ای آبــــــ
پشت سرش
خالی می كردمـــ
روی دیوار
روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو
چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
به این همه تنهایی و انتـــظار ...
این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ
و تکه ذغالی که خطــــ می کشد
نیامدنتـــــــــ را ...
از جُرم تو من گذشته ام تا امروز
کُشتی ولی نکُشته ام تا امروز
هر چند که از عالم دل بیخبری
از عشق تو بر نگشته ام تا امروز
آدمك
از وقتي رفتهاي جاي تو در آرزوهايم يك آدمك كاغذي گذاشتهام.
آدمك كاغذي احساس ندارد. چشم ندارد گوش هم ندارد. طفلكي حتي دهان هم ندارد.
آدمك كاغذي اما هرگز دروغ نميگويد.
. میروم خسته و افسرده و زار
· سوی منزلگه ویرانی خویش
· به خدا می برم از شهر شما
· دل شوریده و دیوانه ی خویش
· می برم که در آن نقطه ی دور
· شستشویش دهم از رنگ گناه
· شستشویش دهم از کله ی عشق
· زین همه خواهش بیجا و تباه
· می برم تا ز تو دورش سازم
· ز تو ای جلوه ی امید مهال
· می برم زنده بگورش سازم
· تا از این پس نکند یاد وصال
· ناله می لرزد می رقصد اشک
· آه بگذار که بگریزم من
· از تو ای چشمه ی جوشان گناه
· شاید آن به که بپرهیزم من
· بخدا غنچه ی شادی بودم
· دست عشق آمد و از شاخم چید
· شعله ی آه شدم صد افسوس
· که لبم باز بر آن لب نرسید
· عاقبت بند سفر پایم بست
· میروم خنده به لب خونین دل
· میروم از دل من دست بدار
· ای امید عبث بی حاصل
در ناله ي اين دوشنبه ي غمگين.
صدايي ميشنوم كه تويي !
صدايي ميشونم كه منم...
ما براي هم آمديم و ندانستيم .
ما در يكديگر گريسته بوديم .
من مجنون گونه لحظه ي بي اعتبار دوستت دارم را
هزاران بار زيستم .
ما مجنون گونه زيسته بوديم...
و او بود كه كنار پله هاي نا تمام....
پشت دري خسته ؛ كه با نيم رخي باز مي شود...
یار من همسر گرفت و عشق من بر باد رفت
یاد من از یاد بردو با رقیبان شاد رفت
ان همه عشق و امید عهدها بر باد شد
ان همه سوز و گداز و اشکها از یاد رفت
با سرود اه من بزم عروسی ساز کرد
با جهیز اشک من در خانه داماد رفت
دلبری پیمان شکست و عاشقی از درد سوخت
مرغکی در دام ماند و شادمان صیاد رفت
:40:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی ..... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی...
چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی
می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته
غنچه ی شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد ، بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خوابی بود
ای خدا .... بر روی من بگشا
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟
دیدم ای بس آفتابی را
کاو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا ، در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چه می جویم ؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیفشانم
گور سردی تا بیاسایم
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه ی اندوه می کارد...
حاشا مكنـ
من كه ميدانم
دستان لطيفت در ميان سنگهاي سخت
نميتوانند مرا بغل كنند
فرياد ميزنمــ ــنمانمـــ در دنيـ...ـــا حتي يك دم
دستان زمخت من
ميتوانند روح لطيفت را لمس كرده
و به آرامشي ابدي برسند...
از کجا آمده بودی.
این چنین آرام آرام
از کنار آخرین پنجره که از آن می گذشتم.
خسته خسته راه رفته بودم.
تنهایی ام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد.
من اینجا
تا تلاقی تمام خطوط موازی.
تا پر شدن صدای قلبم
به انتظارت خواهم ایستاد