شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من ام
چه کسی نقش تورا خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای
باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست...
Printable View
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من ام
چه کسی نقش تورا خواهد شست
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای
باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست...
ساعت گذشته از من و تأخیر میکند
نبضم میان ثانیهها گیر میکند
سهم من از بهانه سکوت است بیشما
این کوچه باغها، برهوت است بیشما
بی تو صعود ثانیهها سخت میشود
با بودنت خیال همه تخت میشود
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ….تا بعد، بهتر می شود …. / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.
خالي شدهست از تو دوباره هواي من
اين شعر ميرود بشود انتهاي من
چيزي نمانده است از اين من، نميشود
چيزي نميرسد به تو از دستهاي من
امشب برام از تهِ دل گريه كن ولي
بعدش بخند مثل هميشه به جاي من
اصلاً بيا عروسي من را عزا بكن
بعدش بيا برقص درون عزاي من
اصلاً مرا دوباره بپوسان و گل بكن
در من بريز طرح خودت را خداي من
حالا مرا رها كن و دست مرا نگير
پرواز را ببخش به اين بالهاي من
در جاده ميبينم غباري سرد ... اما
شايد كه يك سايه و با يك مرد ... اما
شايد بيايد دستهايم را بگيرد
در اين هواي مرده و دلسرد ... اما
ميخواستم از درد تنهايي بگويم
درجا امانم را بريد اين درد ... اما
ميخواستم پا بند چشمانش نباشم
طرز نگاهش كار خود را كرد ... اما
تا سايه از من دور شد آهسته گفتم
اينگونه از پيشم نرو، برگرد ... اما
من تازه فهميدم كه پابند كه بودم
يك روح نفرين گشتهي شبگرد ... اما
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب
در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود !
یك نفر هست كه از پنجرههایك نفر هست كه در پرده شب
نرم و آهسته مرا میخواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم میماند
طرح لبخند سپیدش پیداست
مثل لحظات خوش كودكیام
پر زعطر نفس شببوهاست
یك نفر هست كه چون چلچلههایك نفر هست كه از راه دراز
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یك نفر هست كه یادش هر روز
چون گلی توی دلم میروید
آسمان، باد، كبوتر، باران
قصهاش را به زمین میگوید
باز پیوسته مرا میخواند
گاهگاهی ز خودم میپرسم
از كجا اسم مرا میداند؟!!!
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
________________________________
مدعی طعنه زند کز غم عشق تو ز یادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته است زیادم
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
و اما تو !
ای مادر !
ای مادر
هوا ، همان چیزی است که به دور سرت می چرخد
و هنگامی که تو می خندی ،
صاف تر می شود !
از : حسین پناهی
مجنون نه ! من باید خودم جای خودم باشم
باید خودم بی واژه لیلای خودم باشم
عمری مرا دور تو گردیدم دمی بگذار
گرداب نا آرام دریای خودم باشم
شیدایی شبهای بی لیلا به من آموخت
باید به فکر روح تنهای خودم باشم
بیهوده بودم هرچه از دیروز تا دیروز
باید از امشب فکر فردای خودم باشم
بگذار من هم رنگ بی دردی این مردم
در گیرودار دین و دنیای خودم باشم
اما نه...! من آتش به جان، شعله ام، داغم
نگذار یک پروانه هم جای خودم باشم
حیف است تو خاتون خواب هر شبم باشی
اما خودم تعبیر رویای خودم باشم
من مرغ عشقی خسته ام، کنج قفس تا کی
آیینه دار بی کسی های خودم باشم
باید تو در آیینه ام باشی تو می فهمی؟
حیف است من غرق تماشای خودم باشم
حیف است تو خورشید عالمتاب من باشی
من سایه ای افتاده در پای خودم باشم
باید ردیف شعر را لختی بگردانم
تا آخرین حرف الفبای خودم باشی
هر جمعه را مشتاق تر خواب تو می بینم
تا هفت روز هفته لیلای خودم باشی