لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ
عشقبازان چنين مستحق هجرانند
Printable View
لاف عشق و گله از يار زهي لاف دروغ
عشقبازان چنين مستحق هجرانند
آقا ما هم بازي ...
دست از طلب ندارم تاكام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان زتن درآيد .(حافظ)
دست بدين پيشه كشيدم كه هست
تا نكشم پيش تو يكروز دست
تا نگردي آشنا زين پرده رازي نشنوي
گوش نا محرم نباشد جاي پيغام سروش
شور و آشوبی از جهان برخاست
آمدند آن جماعت از چپ و راست
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
دوستان دقت کنید اشعار تکراری ننویسید
...........
بی خیال خشکسالی !
فقط کمی زمزمه کن :
دارد باران می بارد ...
هیچ کس نمی داند
این همه رطوبت و زندگی
چگونه در چشم های امید وارت
جا خوش کرده !
نه ! نرو! صبر کن
قرار مان این نبود
باید سکه بیندازیم
اگر شیر آمد : تردید نکن که دوستت دارم
اگر خط آمد : مطمئن باش دوستدارت هستم
صبر کن سکه بیندازیم
اگر دوستت نداشتم ... آن وقت برو !
بالاخره راز زندگی را در یافتم
سه چیز است : عشق عشق و ...عشق !
دارد باران می بارد
به پاس این همه طراوت
لطفا یک دقیقه چتر هایمان را ببندید !
می بینی ؟ ! همه چیز می گذرد :
آب - ثانیه - روز - عمر .....
عشق می ماند در : قلب من
در : تار و پود این زندگی
يارب آن آهوي مشكين به ختن بازرسان/وان سهي سروخرامان به چمن بازرسان
دل آزرده مارابه نسيمي بنواز/يعني آن جان زتن رفته به تن بازرسان
ماه وخورشيدبه منزل چون به امرتورسند/يارمهروي مرانيزبه من بازرسان
ديده هادرطلب لعل يماني خون شد/يارب آن كوكب رخشان به يمن بازرسان
....
ناتوانم که بگویم عاشقی را معشوقیست که که اگر بگویم معشوق را چگونه تفسیر کنم...
ما دو پنجره روبه روي هم
آگاه ز هر بگومگوي هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آينده