چشم هایت ،
حرف که می زنند..
لب هایم سکته می کنند !
چشم هایت ،
حرف که می زنند..
لب هایم سکته می کنند !
راه نمیروم که
میدوم
خسته نمیشوم که
اين راه
خاکستری هم باشد
در مقصدش
تو ايستادهای
بلندبالای من !
فقط بگو
کجای زمين
میرسم به تو .
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این آخر و این عاقبت بود
به جز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتند کسی با ما نموندش، کسی خط دل ما رو نخوندش
عجب بالا و پایین داره دنیا، عجب این روزگار دل سرده با ما
یه روز دور و برم صد تا رفیق بود، منو امروز ببین تنهای تنهام
خیال کردم که این گوشه کنارا، یکی داره هوای کار ما را
یکی هم این میون دلسوز ما هست، نداره آرزوی، آزار ما را
زِنــבگـــے
مــَعنــے پـيـچـيـבه اے نـَבارב
ـهــَميـن ڪـﮧ بــاشـے زنـבگـيسـتــ !
اگه یه مرد توی زندگی هیچ چیزی نداشته باشه که بخاطرش بمیره، همون بهتر که بره بمیره!
نام ما مردود عالم - روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع زمادر زاده ایم
احساس من این لحظه است
این لحظه ی بی انتها، این لحظه ی حیرت زده
احساس من گنجایش یک گریه است
یک گریه ی خسته ز غم، خسته از روز، لبخند تلخ
احساس من خوابیدن است با چشم باز
خواییدنی تا انتهای نزدیک، تا ابتدای یک جهان
احساس من بغضی پر از حرف دل است
بغضی که ساکت مانده هم رنگ آب و آینه
احساس من سهم صدایی از سکوت
سهم صدایی ذبح شده رو به در افسانه های دور
احساس من بی رنگی ام
در لابه لای رنگ هاست مانند آب...
احساس من یک مردن است، مثل در و دیوار و چوب..
زندگی دوست داشتنی ترین تکرار منه
مردن ،هیچ سخت نیستــــ
سکوتـــ ،هیچ سخت نیستــــ
بغض داشتن و نَــگریستن سختـــ نیستــــ
داشتن تو و نبودنتـــ، سختــــ نیستــــ
به اندازه ی تمام شعر های دنیا حرف داشته باشی و نگویی،سختــــ نیستـــ
این ها همه تکرار لحظه های زندگی من اند... با اینها انس گرفته ام ...
تنها برای من،
خنده ی تو و نبودن من،
در امتداد نگاهتـــ سخت استــــ ... .
كاش بودی تا دلم تنها نبود
اسير غصه ی فردا نبود
كاش بودی تا برای قلب من
زندگي اينگونه بی معنا نبود
كاش بودی تا لبان سرد من
قصه گوی غصه ی فردا نبود
كاش بودی تا نگاه خسته ام
بی خبر از موج و از دريا نبود
كاش بودی تا زمستان دلم
اين چنين پر سوز و پر معنا نبود
كاش بودی تا فقط باور كنی
بی تو هرگز زندگی زیبا نبود