خسته در فرسوده شدن در زمان
مانده ام در تعجب دنیای بیهوده نافرجام
از بس فکر کرده ام در بی نهایت نهان
مانده ام چگونه شوم در کار عشق ناتمام
خسته در فرسوده شدن در زمان
مانده ام در تعجب دنیای بیهوده نافرجام
از بس فکر کرده ام در بی نهایت نهان
مانده ام چگونه شوم در کار عشق ناتمام
ماندن کنار من لیاقت میخواست
نه بهانه
بلندتر میگویم:
به درک که رفتی...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
امشب شب رویای تو بود و تو نبودی / در دلم آوای تو بود و تو نبودی / دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد / در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی . . .
نگاهم کن که چشمانت قشنگ است/صدایم کن که دل در سینه تنگ است/مرا با خود ببر آنسوی غربت/که اینجا شیشه هم از جنس سنگ است . . .
======================================
پ.ن: به عنوان آخرین پستم تو پی سی ورلد ، جای داره از تمام عزیزان تشکر کنم ، حرفای بالا واقعی نیستن همینجوریه ...
تو پی سی ورلد چیزای زیادی یاد گرفتم از تمام عزیزان کمال تشکر رودارم ... دیگه هیچوقت نمیتونم بیام پی سی ورلد خواهشا اگه اشتباهی از من سر زده باشه ، به بزرگواری خودتون ببخشین...مواظب خودتون باشین ، خداحافظ.
Signature
1392/02/17
Mehran-King
ای فـلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟
من که باشم یا نباشم کار گردون لنگ نیست
من بمیرم یا بمانم که کسی دل تنگ نیست !!!
سخت استـــــــــــ ، میدانـــــی؟؟؟
این همه دل در دنـــــــــــــیا هست
که هیچــــــــکدامــــ
برایمـــ تنگ نمیشود...
زخم زبان
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراكنده رندان جهانم
در دهنه بازيگری كهنه دنيا
عشق است قمار و من بازيگر آنم
با آنكه همه باخته در بازی عشقم
بازنده ترين هست در اين جمع نشانم
ای عشق از تو زهر است به كامم
دل سوخت، تن سوخت، من ماندم و نامم
عمريست كه می بازم و يك برد ندارم
اما چه كنم عاشق اين كهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصيحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصيبت
من زنده از اين جرمم و بگذشته مجازات
مرگست مرا گر بزنم حرف ندامت
بايد كه ببازم، با درد بسازم
در مذهب رندان اين است نمازم
من دربدر عشقم و رسوای جهانم
چون سايه بدنبال سر عشق روانم
دل سوخته تر از همه سوختگانم
از جمع پراكنده رندان جهانم
روزها ماسک لودگی میزنم
تا کسی نفهمد چقدر نبودنت درد دارد
اما شبها بلا استثنا شاعر میشوم
این تمام سهم من از توست!
از معنی انتظار يك لحظه به ايست
ديوانه شدن به خاطرت كافی نيست
يك لحظه به ايست و يك جمله بگو
تكليف دلی كه عاشقش كردی چيست؟
دنیا خیلی کوچکه...
من اینجا و تو کمی آنطرف تر...
بین من تو شاید یک قدم فاصله باشد...
ترجیح میدهم این یک قدم آخر را بپرم...
ایـטּ روزهآ هـم خوش حآلـم هم غمگیـטּ . . . !
نمـﮯ فهمم . . .
خودم هم حآلـم رآ نمـﮯ فهمم . . .
گآهــﮯ قنـב בر בلـم آبــــ مـﮯ شوב و روحم بہ آسماטּ هآ پـر مـﮯ کشـב . . .
گآهــﮯ تنهآ בلـم اتآقـﮯ میخوآهـב تآریـڪـ و سوتــــ و ڪور . . .
ڪه بنشینم گوشہ ڪنـآرش و ثآنـیہ بہ ثآنـیہ ام رآ هم آغـوش غـم شوم . . .
نمیـבآنم . . .
تنهآ چیز ﮮ ڪه میـבآنم ایـטּ استــــ ڪه ایـטּ روزهآ בلـم بــچہ مـﮯ شوב בمـﮯ میخنـבב בمـﮯمیگریـב
و پآ بہ زمیـטּ مـﮯ ڪوبـב ، בمـﮯ بهآنہ هآﮮ ڪودڪآنہ میگیـرב . . . !
{בل ڪوچـڪـ مـטּ} آرام بآش . . . خوבم هوآیتــــ را בآرم !