تا چند همچو چشمت در عین ناتوتنی
تا چند همچو زلفت در تاب و بی قراری
Printable View
تا چند همچو چشمت در عین ناتوتنی
تا چند همچو زلفت در تاب و بی قراری
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
يك عمر به اسمت قسمت دادم كه بمانم امروز قسمت ميدهم عاشقت بمانم...شعر نو بود...
در هر دشتي که لالهزاري بودهست از سرخي خون شهرياري بودهست
محمد جان باید "م" می دادی نه "د"
من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقتگل دیوانه باشم گر کنم
می خوردن و شاد بودن آيين منست فارغ بودن ز کفر و دين دين منست
د بود را حساب كردم
مستم ز حضور عشقت كه هميشگي است×××عاشقي را در دلم دارم كه آخر زندگي است...
ته کت نازنده چشمان سرمه سائى
ته کت زيبنده بالا دلربايى
مومن خدا "ت" نه "م"
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
فكر مي كنم با هم پست داديم اينطور شد...ازين به بعد دقت كنيم...