سفید شد
موهایی که
برای برگشتنت آراسته بودم ....:41:
Printable View
سفید شد
موهایی که
برای برگشتنت آراسته بودم ....:41:
نقل قول:
من كه تسبيح نبودم ، تو مرا چرخاندي
مشت بر مهره تنهائي من پيچاندي
مهر دستان تو دنبال دعائي مي گشت
بارها دور زدي ذهن مرا گرداندي
ذكرها گفتي و بر گفته خود خنديدي
از همين نغمه تاريك مرا ترساندي
بر لبت نام خدا بود ، خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندي
دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ايمان خواندي
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولي گشتي و اين گمشده را لرزاندي
جمع كن : رشته ايمان دلم پاره شده ست
من كه تسبيح نبودم ، تو چرا چرخاندي ؟
ميان جنگلي مخشوش چناري زار از دور مي گريست
كه اندوه از تبرهاي فقيران نيست
من از ديرينه يار خويش دلگيرم
كه جنگلبان وفا در خاطرش مرده
و
من
نماز آیات می خوانم
هراس
ندیدنت را...
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
من ميشناختم او را
نام تو راهميشه به لب داشت
حتي
در حال احتضار
آن دلشكسته عاشق بينام و بينشان
آن مرد بيقرار
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
هر روز پاي پنجره غمگين نشسته بود
وگفتگو نميكرد
جز با درخت سرو
در باغ كوچك همسايه
شبها به كارگاه خيال خويش
تصويري از بلندي اندام مي كشيد
و در تصورش
تصوير تو بلندترين سرو باغ را
تحقير كرده بود
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
او پاك زيست
پاكتر از چشمه اي نور
همچون زلال اشك
يا چون زلال قطره باران به نوبهار
آن كوه استقامت
آن كوه استوار
وقتي به ياد روي تو ميبود
ميگريست
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
او آرزوي ديدن رويت را
حتي براي لحظه اي از عمر خويش داشت
اما براي ديدن توچشم خويش را
آن در سرشگ غوطه ور آن چشم پاك را
پنداشت
آلوده است و لايق ديدار يار نيست
روزي اگر سراغ من آمد به او بگو
آن لحظه اي كه ديده براي هميشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
شايد روزي اگر
چه ؟
او ؟
نه آه ... نمي آيد
شعر از: حميد مصدق
سنگ قبر مرا مثال قایقــــی سوراخ و شکــــسته
به یاد دلم که تو بــــــی کسی تنهايي نشسته
بسازید و بر روی آن با رنگ قلــبم بنویسید
به یاد عشــق که قایق تــــــنهايي را شگسته
مرو ای غم که بی تو این دل من
چو فانوس شکسته سوت و کور است
مرا بی همزبان مگذار و مگذر
که با شادی رهم بس دور دور است
كه با شادي رهم بس دور دور است ....
در لبخند های بی تویی هایم
تنها ترانه لبانم را
میریزم روی سایه ای از تو
اکنون....
از پشت چشم های دیگران
به عکسی می نگرم
که رو به روی دقیقه هایم
روی دیوار نگاهم راه می رود
کمی دورتر اما
میانمان حرفی از خود نمی زنم و
بی انکه کلامی انکار کنم
تنها به دقیقه هایی فشار میاوردم
که دارند وقتم را هدر میدهند
در لبخند های بی تویی هایم
تنها تویی که
تنهایی ام را لبخند میزنی
دلا خو کن به تنهائی که از تنها بلا خیزد
.
سعادت آن کسی یابد که از تنها بپرهیزد
.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه میدانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است