هر وقت پلک میزنی من یه نفس میکشم . . .
پس به کسی خیره نشو که خفه میشم . . .
Printable View
هر وقت پلک میزنی من یه نفس میکشم . . .
پس به کسی خیره نشو که خفه میشم . . .
ای صاحب میز غَرّه از بهر چه ای// قبل تو به دیگری سواری داده
امروز پذیرای تو باشد لیکن// فردا چو شود تو را فراری داده
هر روز کند به یک نفر عشوه گری// عاقل بُوَد آنکه دل به او نسپارد
این لعبت دلفریب با عشوه و ناز// اندر دل تو تخم هوس می کارد
نا اهل تراز میز نباشد به جهان// پیمان شکن است و بی وفا و نامرد
دلبسته ی عشق او شوی ، خواهی باخت// حیثیّت خویش را در این بازی نَرد
آنکس که به پشت میزت اِستاده بُوَد// ارباب رجوع بی زبان می باشد
ترتیب بده به کارهایش اینک// چون غمزده و بس نگران می باشد
دوری کن از این شعار تکراری و پوچ :// امروز برو تو صبح دیگر باز آ
منما تو دریغ نیکی و احسانت // اندر ره او مَنِه تو سنگی بی جا
نیکی چوکنی نام تو در این عالم// «جاوید» بُوَد چو اختری تابنده
بِه* آنکه تو نام را به نان نفروشی// نان می گذر نام بُوَد پاینده
روزگاری همه غمگین بودند// که چرا دیپلمه ها بیکارند؟
مگر این بسته زبانها چه کنند// که زآنها همگی بیزارند
لیک امروز بسی خوش بختیم// که دگر دیپلمه دارد کاری
شده مشغول به شکر ایزد// می برد بار به منزل باری*
پاکبانان همه دیپلم دارند// دکه داران ِ خیابان هم نیز
مرد سیگار فروش و شاطر// چوبداران ِبیابان هم نیز
حال دیگر غم ما دیپلمه نیست// بهر آنان نفشانیم سِرشک
غم ما دانش و دانشگاه است// که شده مرکز تولید پزشک
مرکز چاپ لیسانس و دکتر// آرشیتکت، فوق لیسانس و اکتور
یا که دها رده ی تحصیلی// که از آنها بگرفتم فاکتور
سال وهرسال بباید گفتن// خیرمقدم به هزاران بیکار
نیست دستی که کند یاری اشان // یا نماید تنشان را تیمار
نیست شغلی که شوند مشغولش // تاکه جبران بشود سختی اشان
من ندانم که چه کس می باید // بکند فکر به بدبختی اشان
ترس « جاوید» بُوَد زان روزی// که شود دکترما نامه رسان
یا شود فوق لیسانس ِعمران // پاکبان گذروکوچه امان
روی فرش دلم جوهری از عشق تو ریخت . . . اومدم پاکش کنم عشق تو بیشتر شد . . .
خلاصه ری . . به فرش . . . !
مــرغ رویــاهـــای مــن یــکــبــار دیـگـر پرکشید رفـت و هـر جائی دلش می خواست آنجا سرکشید
بــال را گســتــرد و سـیــر مـــاوراء آغــاز کــرد جــــای جـــای کــشـور پـهــنــاورم پـــرواز کـــرد
دیــد از آن مـاوراء اوضـاع جـور است و درست نــرخــهــا ارزان ، بـهای مرغ و ماهی گشته مفت
کـــارمـــنـــدان راحــت و آمــوزگــاران در رفــاه قــشــر دانــشـجــو و دانــشــگاهــیـان با فَرّ و جاه
نی خـبــر از اعــتــیــاد و نـی زسرقت نی ز جرم مــردمـــان هــستـنـد فـارغ از غم و بر روی فورم
گــشتـه زنـــدانــهــــا چـــنـــان خــالــی ز خــیــل مجرمین پاسبانها بهر صید مجرم هستند در کمین
کـار از بهـر جـوانـان حــی و حـاضــر بــا وفـور نـی کــه با پارتی و پول و یا که باهر ضرب و زور
گــر جــوانـی خــواست گـیـرد از برای خود زنی مـی دهــنــد زن را بـــه او بــا هــدیــه و مـِهر کمی
مــسکـن و خــانــه شــده آمــاده از بـهــر هــمه مــردم بــی مــسکـن و خــانــه بــدوش خـیـلـی کمه
گشتــه آب و بــرق مــجــانــی تـلـفـن گشته مفت کــرده اجــرا هــروکـیــل و هـر وزیـری هـرچه گفت
قـلب مـردم مـهـربـان و خــالی از رنــگ و ریــا مــهـــربـــانــی هـــا شــده پــر رونــق و برق و جلا
چــون پــریـدم صـبحـدم از خـواب بـا بانگ اذان کــردم از نــاراحــتــی صــد داد و فــریـــاد و فــغـان
هرچه دیدم خواب بود و همچو کف بر روی آب جـــــلـــــوه زیــبـــای دریـــا در بــیـــابـــان ســـراب
کاشکی تعبـیـر می شــد خـواب و رویا های من تـــا شـــود جـــاویـــد نـــامـــم در دل هــر مرد و زن
مال مردم !!
آخرین کار یکی از خدایگان طنز ایران زمین؛ استاد رحیم رسولی
بد بود از روز نخستین مال مردم
می داد بوی نفت و بنزین مال مردم!
نصفش که می شد خرج عیش و نصف دیگر
خرج عطینای سلاطین مال مردم
کف گیر می شد هر چه نزدیک ته دیگ
می شد همان اندازه شیرین مال مردم
شد اندک اندک جزء باورهای دینی
حتی مقدس تر شد از دین مال مردم
دیگر کسی از ترس نزدیکش نمی شد
شد بدتر از میدان قزوین مال مردم
بابام هرگز مال مردم را نمی خورد
می گفت دارد حکم توهین مال مردم
تا اینکه روزی صحبت "یارانه ها" شد
گفتند شد یک عمر تضمین مال مردم
"یارانه را پول امام عصر خواندند"
یعنی که شد از غیب تامین مال مردم!
ما نیز مثل دیگران ناچار خوردیم
دیدیم بد هم نیست همچین مال مردم!
هم طاقت و ظرفیت ما بیشتر شد
هم خون ما را کرد رنگین مال مردم
یا رب تو هم دنیای خود را کن هدفمند
تا مچ شود با عصر ماشین مال مردم
یعنی که کاری کن خدایا تا دوباره
قسمت شود طبق موازین مال مردم
چون در حقیقت مالک هستی تو هستی
بالای تو مال تو... پایین مال مردم!
سیب و بهشت ارزانی حوا و آدم
زخم زبان و لعن و نفرین مال مردم
هر چیز با زیر و سکون از آن غیر وــ
با ضمه و تشدید و تنوین مال مردم
شیخ و اجنه مال از ما بهترانت
گوش دراز و ذکر یاسین مال مردم
اموال مردم مال لبنان و فلسطین
میدان لبنان و فلسطین مال مردم
جمهوری اسلامی ما مال آنها
جمهوری اسلامی چین مال مردم
چون بحث آب و خاک شد پس آب سنگین
مال شما و خواب سنگین مال مردم
پروردگارا روز از نو روزی از نو...
این مال من، این مال تو، این مال مردم
خانه ای دارم به متراژ مفید شصت وسه
لشکری کور وکچل دارم به سن مدرسه
پرتو وپروانه و پرویز و پوران و پری
پارسا و پونه و پدرام هم بود آخری
یک عدد دفترچه دارم بابت تقسیط وام
چون عقب افتاده اقساطم شده وضعم درام
مانده ارثی هم زبابایم ، ثقیل و پر بها
یک طلبکار قــَدر در بم یکی در آستارا
سی چهل سالی نماز و روزه هم دارد قضا
باید البته کنم بنده به جای او ادا
یک دومتری هم زمین دارم دو نبش و با کلاس
در دیار مردگان كه يك كمي باشد قناس
خودروام البته چون ماشین مشتی ممدلی ست
فاقد بوق و کلاچ و دنده ، حتی صندلی ست
دیسک و صفحه گر گران باشد ندارم هیچ غم
چون که دارد دیسک فابریکی ستون مهره ام
بی نیاز از میخم و خوشحال هستم چون که من
میخچه ای دارم به پا از شدت سگدوزدن
بی خیال کوپن روغن ویا قند وشکر
چون که قند و چربی ام بالاست ، درحد خطر
لوزه تین ام باد کرده مثل توپ فوتبال
خيك من آماس کرده از بزرگی طحال
معدن سنگی خدا داده زلطفش شاکرم
کلیه ام از این جهت مشغول کرده خاطرم
سنگ استخراج می گردد از آن سالی دوبار
بار اول در خزان و بار دوم در بهار
جای مروارید غلطان ،آب مروارید ِ چشم
برده از من در چنین اوضاع جالب دید ِ چشم
بیت الامراض است القصّه تن وامانده ام
تاکنون هم زورکی این طفلکی را رانده ام
الغرض این بود ارث وملک و دارایی من
نیست چیزی دیگری جز این کُت و این پیرهن
گفت بیخ گوش من « جاوید» با صوتی حزین
صورت دارایی خود را نکن فاش این چنین
چون که می بندند بر ناف تو محکم مالیات
یک عوارض هم سر هر سال می آید (برات)
ضمناً از فردا لزوماًنصب کن یک دزدگیر
روی این اموال و تا آژیر زد دزدش بگیر
کله پاچه فروشی تهران!
طنز جدی سعید سلیمان پور
در زمین و زمان آلوده ،خسته از جسم و جان آلوده
باز هم ناله می کنم هر روز : آه از این آسمان آلوده!
چند سالیست طنز من جداً مشکلات تنفسی دارد
در هوا پرسه می زند از بس باز وهم و گمان آلوده!
باز هم سرب داغ نامرئی، شده شلیک توی شش هایم
طبع شعرم به من دهد هشدار: دم نزن با دهان آلوده!
جِرم بسته است بال پروازم در هوا موج می زند دائم
بسکه ذهن و خیال بیهوده بسکه روح و روان آلوده!
کله پاچه فروشی تهران کله تا پاچه عاری از بهداشت
آی انسان از این دکان سهمت چشم و مغز و زبان آلوده
در کلان شهرها چه خرد شدیم بیل دادیم و بیلبرد شدیم
در قرنطینه ی مدرنیته مانده خرد و کلان آلوده
دوش دیدم که پاکبازی رند رفته توی...- گلاب بر روتان!-
جای پاکی نمانده در این شهر به جز از این مکان آلوده
بی خیال هزار و یکشب شو شهرزادا برو بگیر بخواب
شهر زاییده زیر بار بلا ول کن این داستان آلوده
سوی میخانه رفته خواب آلود خرقه تردامن و شراب آلود
پاک آلوده گشته تا برهد روحم از این جهان آلوده...
در پلک های چشمانت لانه کرده ام . . .
یه وقت به کسی چشمک نزنی که خونه خراب میشم . . . !
آخرین پیک است این، ساغر نمی گوید دروغ
مادرش آمد ، صدای در نمی گوید دروغ
از شروع مدرسه بابا همینطور آب داد!
دسته گل هایی که شد پرپر نمی گوید دروغ
من نبودم بود او، من آمدم بابا نبود
بچه یعنی تخم جن!! مادر نمی گوید دروغ
بود اخراجت صحیح، آدم خطایت محرز است
هر چه باشد حضرت داور نمی گوید دروغ
خواب دیدم رفته ام مکه عنایت شد به من
بر سرم این فضله کفتر نمی گوید دروغ!
من نمی گویم خدا مرده است.. نیچه راست گفت..
مطمئن هستم ولی کافر نمی گوید دروغ
حال ما این روزها بد نیست اما می شود..
آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ
گر میسر نیست حرف بد زدن از روبرو
می توان از پشت زد، خنجر نمی گوید دروغ
می توان زیر فشار عده ای خر همچنان
سبز ماند و سبز شد، شبدر نمی گوید دروغ
یا که عمری در کثافت غلت زد با اینهمه
حس خوبی داشت نیلوفر نمی گوید دروغ
تا ابد نتوان دهان خانه ها را گل گرفت
زیر سقف، این درز شرم آور نمی گوید دروغ
کار هر خر نیست شاخ انداختن، نه! واقعا ــ
کار هر خر نیست! گاو نر نمی گوید دورغ
هیچ چیزی در جهان مانند مردن راست نیست
بعد مرگش آدمی دیگر نمی گوید دروغ
بی گمان هر کس که باشد کارش از این ور درست
هیچ وقت اینقدر از آن ور نمی گوید دروغ!!
کی به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند؟
حافظ! آدم بر سر منبر نمی گوید دروغ!
ما مسلمانیم و ایرانی، هزاران بار شکر!
یک نفر حتی در این کشور نمی گوید دروغ!
راست فرمودند الشعرو لسان الصادقین
هیچکس از شاعران بهتر نمی گوید دروغ