The post reedited by NOKIA_n95
Printable View
The post reedited by NOKIA_n95
الان با د بگیم یا ر :31:
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
محرم راز دل شيداي خود
كس نمي بينم ز خاص و عام را
آن عهد یاد باد که از بام و در مرا
هر دم پیام یار و خط دلبر آمدی
ياري اندر كس نمي بينيم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آيينه ي سكندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی است
من آن نیم که ازین عشقبازی آیم باز
ز روي دوست دل دشمنان چه درياب
چراغ مرده كجا شمع آفتاب كجا
از جرعه ی تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
حافظ چو ره به کنگره ی کاخ وصل نیست
با خاک آستانه ی این در بسر بریم