من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم
پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم
Printable View
من برگ را سرودی کردم
سر سبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پرنبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر زمرگ
سر سبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پرتپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم
پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم
درختان ایستاده میمیرند ، در بستر سوزناک اما سپیدِ! برف
درختان تنهایند ، جنگل هم که باشند ، هر درخت تنها می میرد
درختان بی صدا می میرند ، در گورستان سرد اما نامرییِ! هوا
روح درخت مِه می شود در بستر سوزناک اما سپیدِ! برف
هر درخت اما فقط از مرگ خویشتن خبر دارد زیرا
درختان ایستاده می میرند ، حتی اگر مثال سرو، سبز! باشند
نظاره می کنم بازدم نفس هایم را، در فصل راستی ها ،
توده ی مِه است، روح درخت است...
"داروین" یقینا اشتباه کرده است.
نوشته خودم
عکس از : Andrei Baciu
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت...
مرا شمشير زد گيتي ، تو را مشت
تو را رنجور ساخت ، اما مرا كشت
اگر سنگي ز كوي دل بر آمد
تو را بر پا و مارا بر سر آمد ...
سبک نکرده دلمو گریه ،برای دیدنت
آرزوهام تمام شدن،تو حسرت ندیدنت
[روزای تکراری من، انگار تمومی نداره
بدون تو، بی کسی هام ،طاقت دوری نداره
کجا برم ؟به کی بگم؟قصه ی ما تموم شده
تواین سکوت لحظه ها،داشتنت آرزوم شده
خدایا اگه هنوز بیادمی،بدون براش دلواپسم...
خدایا نذارکه باورم بشه دیگه بهش نمیرسم
خسته شده نگاه شب،ازدیدن اشکای من
چی مونده جز گذشته هام بدون تو برای من؟
بیا که پایان منه لحظه ی بی تورفتنم
تو انتظار هر نفس،در انتظار مردنم....
درین سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
یکی ز شبگرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
نشستهام در انتظار این غبار بیسوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند
دل خراب من دگر خرابتر نمی شود
که خنجر غمت ازین خرابتر نمیزند
چه چشم پاسخ است ازین دریچههای بستهات؟
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمیزند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمیزند
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه كردن
شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چه گریزیست ز من؟ چه شتابیست به راه؟
به چه خواهی بردن در شبی اینچنین تاریک پناه؟
مرمرین پله آن عاج سفید ای دریغا که ز من بس دور است!.....
لحظه ها را دریاب چشم فردا کور است...............
صندلي هم هست
تکیه گاه شکسته اش
مرا میزبانی می کند
اندکی درد دل روی زمین
پیش پای صندلي گندیده
فکر می کنم سال پیش
هنگامی بر صندلي تیکه داده بودم
مقداری از درد دل هایم بر زمین ریخت
امروز میزبان من باش
من تنها آمده ام
من با کوله بار امده ام
من تشنه جرعه ای یاد آمده ام
جرعه ای از یاد
یاد روز اول آشنایی
یاد شکستن دل کودکی
یاد شکستن غرور جوانی
من باز تنها آمدم
امدم مثل همیشه
که با تو قسمت کنم
تنهایی همیشگی ام را ...
با زمين خيلي غريبم
با هواي تو صميمي
ديده بودمت هزار بار
تو يه رؤياي قديمي
به نگاه چشم گريون
يه فرشته رو زميني
چشامو به روت مي بندم
تا كه اشكامو نبيني