مروت گر چه نامي بينشان است * نيازي عرضه کن بر نازنيني
..........................
نميبينم نشاط عيش در کس * نه درمان دلي نه درد ديني
حافظ
Printable View
مروت گر چه نامي بينشان است * نيازي عرضه کن بر نازنيني
..........................
نميبينم نشاط عيش در کس * نه درمان دلي نه درد ديني
حافظ
يکي بچهي گرگ ميپروريد
چو پروده شد خواجه برهم دريد
چو بر پهلوي جان سپردن بخفت
زبان آوري در سرش رفت و گفت
تو دشمن چنين نازنين پروري
نداني که ناچار زخمش خوري؟
سعدی
يار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبيل دوست به پايان برد وفا
ديگر عمر که لايق پيغمبري بدي
گر خواجهي رسل نبدي ختم انبيا
سالار خيل خانهي دين صاحب رسول
سردفتر خداي پرستان بيريا
سعدی
آنکه هلاک من همی...
خواهد و من سلامتش
هر چه کند به شاهدی
کس نکند ملامتش!
باغ تفرٌج است و بس
میوه نمی دهد به کس
جز به نظر نمی رسد
سیب درخت قامتش!
کاش که در قیامتش
بار دگر بدیدمی
کانچه گناه او بُود
من بکشم غرامتش!
هر که هوا گرفت و رفت
از پی آرزوی دل
گوش مدار "سعدیا"
بر خبر سلامتش!
بیداد – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاين سر پرهوس شود خاک در سراي تو
شاهنشين چشم من تکيه گه خيال توست
جاي دعاست شاه من بي تو مباد جاي تو
خوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسراي تو
وقتی می آی صدای پات
از همه جاده ها می آد!
انگار نه از یه شهر دور
که از همه دنیا می آد!
تا وقتی که در وا می شه
لحظه ی دیدن می رسه
هر چی که جاده س رو زمین
به سینه ی من می رسه!
آه...
سوغاتی - شعر از ؟ - با صدای هایده بشنوید!
هنگام صبوح آمد اي مرغ سحرخوانش * با زهره درآ گويان در حلقه مستانش
..........................
هر جان كه بود محرم بيدار كنش آن دم * وانكو نبود محرم تا حشر بخسبانش
..........................
مولانا
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
مـــــــــــاه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم!
دیدی آن ترک ختا دشمن جــــان بود هنوز!؟
گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم!
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
آنقدر گریــــــه نمودم که خرابش کردم!
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم!
غرق خون بود و نمی مرد ز حسـرت فرهاد
خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم!
دل که خونابه غم بود و جگر گوشه درد
بر سر آتش جــــــــــور تو کبابش کردم!
زندگی کردن من مردن تدریجـــــی بود!
آنچه جان کَند تنم عمر حسابش کردم!
افسانه ی شیرین – شعر از فرخی یزدی – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
اینو من یه جا دیگه گفته بودم ولی خو حالا ایندفعه چووون شمایین طوری نی ..:دینقل قول:
يار آن بود که مال و تن و جان فدا کند
تا در سبيل دوست به پايان برد وفا
ديگر عمر که لايق پيغمبري بدي
گر خواجهي رسل نبدي ختم انبيا
سالار خيل خانهي دين صاحب رسول
سردفتر خداي پرستان بيريا
مايهي هستي تمامي سوختم بر ياد وصل
مفلسم وحشي به فکر کيميا افتاده م
وحشی بافقی
من می شنیدم از لب برگ
این زبان سبز
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار
بدین گونه شسته بود
در سکوت ای درخت تناور
ای ایت خجسته ی در خویش زیستن
ما را
حتی امان گریه ندادند
من اولین سپیده بیدار باغ را
آمیخته به خون طراوت
در خواب برگ های تو دیدم
شفیعی کدکنی