غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه
سیاوش کسرایی
Printable View
غروبه راه دور وقت تنگه
زمین و آسمان خونابه رنگه
بیابان مست زنگ کاروانهاست
عزیزانم چه هنگام درنگه
سیاوش کسرایی
هر آنکو کشت تخمي کشته بر داد
نه من گفتم که دانه زو خبر داد
نه هر تخمي درختي راست رويد
نه هر رودي سرودي راست گويد
نظامی گنجوی
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
...
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پل
که ز رگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود آسودن
باور کن نگذشتم از پل
غرق یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالکتاف سلام
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار پاکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
شهید خلق خسرو گلسرخی
شهيدی كه بر خاك میخفت
چنين در دلش گفت:
«اگر فتح اين است
كه دشمن شكست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»
طرحی برای صلح (3)
شهیدی كه بر خاك میخفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
دو سه حرف بر سنگ:
«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
كه بر جنگ!»
عزیز شوما از مرحله پرتی ...:دینقل قول:
هش دار که با درفش نازت نکنند
توليدگر برق سه فازت نکنند
اوضاع جهان ديمي و هرکي، هرکي است
کوتاه بيا تا که درازت نکنند
شنيدستم که در زنجير عامان
یکي بود است ازين آشفته نامان
چو با او سختي نابالغي جنگ
به بالغتر کسي برداشتي سنگ
نظامی گنجوی ....
نقل قول:
بابا دمت گرم من خودم يادم نبود.
---------- Post added at 06:27 PM ---------- Previous post was at 06:25 PM ----------
گر ز دست زلف مشکينت خطايي رفت رفت
ور ز هندوي شما بر ما جفايي رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمينه پوشي سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدايي رفت رفت
حافظ
خدا رو شکر سرعتتون بالاست....نقل قول:
عزیز شوما از مرحله پرتی ... [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شنيدستم که در زنجير عامان
یکي بود است ازين آشفته نامان
چو با او سختي نابالغي جنگ
به بالغتر کسي برداشتي سنگ
نظامی گنجوی ....
ما داشتیم ش رو جواب میدادیم...
خوب خدا را شکر ..نقل قول:
تکيه زد گرد باغ مينگريست
ناگه از دور تافت شمعي بيست
نو عروسان گرفته شمع به دست
شاه نو تخت شد عروس پرست
نظامی گنجوی
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي کن و جان بين که چون هميسپرم
چنين که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم