در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
Printable View
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
از بس که چشم مست در این شهر دیدهام
حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید
قفسم برده به باقی و دلم شاد کنید
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داری از این بیش انتظار از من
به اختیار نمیباختم به خالش دل
که برده بود حریف اول اختیار از من
گذشت کار من و یار، شهریارا لیک
در این میان غزلی ماند شاهکار از من
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
تو میرسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر، گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم است و غمگسارم نیست
به لالههای چمن چشم بسته میگذرم
که تاب دیدن دلهای داغدارم نیست
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که میپرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
عیب پیراهن دریدن میکنندم دوستان
بیوفا یارم که پیراهن همیدرم نه پوست
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
مور بدو گفت بدینسان جواب
غافلی، ای عاشق بیصبر و تاب
نغمهی مرغ سحری هفتهایست
قهقهی کبک دری هفتهایست
تسلیم با قضا و قدر باش شهریار
وز غم جزع مکن که جزا میدهد به دل
لعل از جان بشسته دست به خون
شده مبهوت جزع خونخوارت
نرگس تر که ساقی چمن است
حلقه در گوش چشم مکارت
هرکه را از هزار گونه جفا
دل ببردی بهجان گرفتارت
ته که نوشم نهای نیشم چرایی
ته که یارم نهای پیشم چرایی
ته که مرهم نهای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی
این همه "ت" از کجا میاری شما؟
یارب از تاب زلف هندوی او
چه قیامت ز هندوان برخاست
مشک از چین زلف میافشاند
آه از ناف آهوان برخاست
چشم جادوش آتشی در زد
دود از مغز جادوان برخاست
برای شما که بد نشده فقط دنبال (ت)بگرد
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
اومدیم و "ت" تموم کردیم!
این چه سوداست کز تو در سر ماست
وین چه غوغاست کز تو در بر ماست
از تو در ما فتاده شور و شری
این همه شور و شر نه در خور ماست
میخوام ببازی :8::27:
تو در سرزمین افق ناپدیدی
تو بر زخم آلاله دل شفایی
ترا در این دل غزل هم نددیم
بگو در کدامین دل و در کجایی
یک ذرهگی فرید اینجا
بالای هزار خلد و حور است
تکيه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
سلام
علیکم سلام
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
تو میبايد که باشی ور نه سهل است
زيان مايه جاهی و مالی
بر آن نقاش قدرت آفرين باد
که گرد مه کشد خط هلالی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است
تو که کيميافروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداريم و فکندهايم دامی
عجب از وفای جانان که عنايتی نفرمود
نه به نامه پيامی نه به خامه سلامی
یارب لیل مظلم قد قلت یارب ارحم
حتی تجلی الصبح لی فیالساترین المعلم
جام صبوحی ده قوی چون صبح بنمود از نوی
بوئی چو باد عیسوی رنگ چو اشک مریمی
هات من الدن دما فاشرب هنیا فیالملا
فالنفس من قبل الصبی ربت جنانا بالدم
خون خوردهای نه مه پسر خون رزان می خور دگر
کاین آدمی را آبخور خون است مسکین آدمی
یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
ی بده من اصلا کم نمیارم بچرخ تا بچرخیم
تا آسمان ز حلقه به گوشان ما شود
کو عشوهای ز ابروی همچون هلال تو
تا پيش بخت بازروم تهنيت کنان
کو مژدهای ز مقدم عيد وصال تو
َ
تو طلب کن هر چی بخوای میدم!!فکر کنم با و بیشتر حال کنی
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
ههههههههههههههههههههه ترسیدم:31::21::27:
تبريک عرض می کنم اين گل برای توست
يونان خواب های شواليه ای فقير
دست مرا بگير شب ماه در گلو
گلدان گيج يخ زده ! انجير کن نمير
مفعول و فا ـ ا لات و عرق خور بلا به دور
يک وقت شر به پا نکند ـ بی خيال ، تير
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
طرحي كه شعربي خبر از من كشيده بود
تشريح بي بديل خطوط خميده بود
تا شاعرانه تر به خودم خيره تر شوم
در من هزار چشم نهان آفريده بود
پلكي به سمت آينه رفتم دلش گرفت
او نيز با تمام شما هم عقيده بود
دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان
شاه بین با ترجمان آمیخته
اندرآمیزید زیرا بهر ماست
این زمین با آسمان آمیخته
آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته
گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد
از نهیب قهرمان آمیخته
آن چنان شاهی نگر کز لطف او
خار و گل در گلستان آمیخته
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
صدای چاوشان مردن آیو ........ بگوش آوازهی جان کندن آیو
رفیقان میروند نوبت به نوبت....... وای آن ساعت که نوبت وامن آیو
قبلی که غزل 77 بود!!!غیر حافظ چی بلدی!!!فقط همینه!نه:27:
جر زدی
قانون مشاعره رو زیر پا گذاشتی دقت کنی زرنگ قبلی ها از حافظ نبوده
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
* * *
ترکيب پيالهاي که درهم پيوست بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست از مهر که پيوست و به کين که شکست
***
از این که برا مشاعره قانون گزاشتی خوشحالیم!!!تا صبح هم مشاعره کنی من هستم!!!
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
* * *
تا چند حديث پنج و چار اي ساقي مشکل چه يکي چه صد هزار اي ساقي
خاکيم همه چنگ بساز اي ساقي باديم همه باده بيار اي ساقي
***
غزل 81.خوبه.بازم حافظ!!!فقط تو پست16088 به جای ح از ه استفاده کردی.عزیزم اینا باهم فرق دارن.جون تازه کاری ندید میگریم
منظورت چیه یعنی تقلب کردم؟
شما فقط حافظ رو شناختی راست میگی چند صفحه قبل تر از کیه؟#16061
یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
تا کي غم آن خورم که دارم يا نه وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه
***
غرل 78.خب داری بازم حافظ میدی.تقصیر من چیه؟!؟نه اشتباه کردی.ح جیمی را باید با همون ح جواب بده نه یا ه.
سعدی بگم.بیخیال میشی!!!این دیوان و کتابا کهنه شده.فدات شم!!