تنها نه من به قيد تو درماندهام اسير
کز هر طرف شکستهدلي مبتلاي تست
قومي هواي نعمت دنيا همي پزند
قومي هواي عقي و، ما را هواي تست
سعدی
Printable View
تنها نه من به قيد تو درماندهام اسير
کز هر طرف شکستهدلي مبتلاي تست
قومي هواي نعمت دنيا همي پزند
قومي هواي عقي و، ما را هواي تست
سعدی
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
دولت فقر خدايا به من ارزاني دار
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است
تن تنها ز نزديک غلامان
سوي آن مرغزار آمد خرامان
طوافي زد در آن فيروزه گلشن
ميان گلشن آبي ديد روشن
نظامی
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
حافظ
درختي که بيخش بود برقرار
بپرور، که روزي دهد ميوهبار
گرت بيخ اخلاص در بوم نيست
از اين بر کسي چون تو محروم نيست
سعدی
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد
حافظ
دليري سيه نامهاي سخت دل
ز ناپاکي ابليس در وي خجل
بسر برده ايام، بي حاصلي
نياسوده تا بوده از وي دلي
سعدی
يه توپ دارم قلقليه
سرخ و سفيد و آبيه
ميزنم زمين هوا ميره
نميدوني تا كجا ميره
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو،هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو ، پیمانه شو
مهرباني، به دل بسته ما مرغيست
كز قفس در نگشاديمش
و به عذري كه فضايي نيست
وندرين باغ خزان خورده
جز سموم ستم آورده هوايي نيست
ره پرواز نداديمش
هوشنگ ابتهاج