دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
Printable View
دل ميرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
امشب نگاه سرد تو را دار می زنم
باعث تويی که دست به اين کار می زنم
ماه را تا آخر عالم به به خواب خوش نديدم چونكه بيدار ز عشق ماه عالم روي خويش...
شكر اين نعمت چگونه گذارم
كه زور مردم ازاري ندارم
من كه قول ناصحان را خواندمي قول رباب
گوشمالي ديدم از هجران كه اينم پند بس
سحر با باد مي گفتم حديث ارزومندي
خبر امد كه واثق شو به الطاف خداوندي
يا رب آن زاهد خودبين كه به جز عيب نديد
دود آهيش در آيينهي ادراك انداز
زشهوت هاي دنيايي ندارد لحظه اي آرام//شراب غفلت از آن باده ي منفور مي نوشد
در پيله تا كي خويشتن,تني؟
پرسيدم كرم را مرغ از فروتني
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور