یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
Printable View
یاد من باشد کاری نکنم که به قانون زمین بر بخورد
یاد من باشد فردا لب جوی حوله ام را هم با چوبه بشویم
یاد من باشد تنها هستم
ماه بالای سر تنهایی است
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان
مرگ در حنجره ی سرخ-گلو می خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
وهمه می دانیم
ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است
و چشم
و رود
و غـــم
و آسمان ابری
استعاره,نماد,تشبیه
همه به کنـــــار
من دلـــــم گریه میخواهد ...
مادر چشم به در خانه مدوز که دگر بازنگردماز گوشه قلبت که برفتم دگر بازنگردمآنروز که تابوت مرا بر دوش بگیرندخواهر تو مزن بر سر و سینه که دگر بازنگردممادر گر دوست بپرسد که عاشق تنها به کجا رفتآسوده بگو رفت به جایی که دگر بازنگردد
لطفن دو سه سطر زندگی قرض بگیر
لای کلمات مرده را درز بگیر
نگذار به مردن دلم بو ببرند
این شاعر مرده را خودت فرض بگیر
جلیل صفربیگی
مرگ در قلب من است
مرگ در ذهن من است
مرگ هم راز و هم اواز من است
لحظه ای از بدنم دور نمی گردد...
پیش من جفت من است
من همیشه به همه می گفتم:
نکند ترس به دل راه دهید از مردن
و هنوزم به همین معتقدم
زندگی مثل گلیست
که سر قبر عزیزی رویید
و تو ان را چیدی
پس تو هم یک مرگی
یا که چون شعله ی شمع
وسط راه سراشیبی باد
باد هم یک مرگ است
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پــُرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفن کمی آغوش برایم بفرست
تکليفِ تمام ترانههای من
از همين اولِ بسماللهِ بوسه معلوم است
سلام، يعنی خداحافظ!
خداحافظ جایِ خالیِ بعد از منِ غريب
خداحافظ سلامِ آبیِ امنِ آسوده
ستارهی از شب گريختهی همروزِ من،
عزيزِ هنوزِ من ... خداحافظ!
همين که گفتم!
ديگر هيچ پرسشی
پاسخ نمیدهم!
هی بیقرار!
نگران کدامِ اشتباهِ کوچکِ بیهوا
تو از نگاه چَپچَپِ شب میترسی؟
ما پيش از پسينِ هر انتظاری حتما
کبوترانِ رفته از اينجا را
به رويایِ خوشترين خبر فراخواهيم خواند.
من ... ترانهها وُ
تو ... بوسهها وُ
شب ... سينهريزِ روشنش را گرو خواهد گذاشت،
تا ديگر هيچ اشاره يا علامتی از بُنبستِ آسمان نمانَد.
راه باز ...، جاده روشن وُ
همسفر فراوان است.
برمیگرديم
نگاه میکنيم
اميدوار به آواز آدمی ...!
آيا شفای اين صبحِ ساکتِ غمگين
بیخوابِ آخرين ستاره مُيسر نيست؟
هميشه همين قدمهای نخستينِ رفتن است
که رازِ آخرين منزلِ رسيدن را رقم میزند.
کم نيستند کسانی
که با پارهی سنگی در مُشتِ بستهی باد
گمان میکنند کبوتری تشنه به جانب چشمه میبَرَند،
اما من و کبوتر و چشمه گول نخواهيم خورد
ما خوابِ خوشی از احوالِ آدمی ديدهايم
از اين پيشتر نيز
فالِ غريب ستاره هم با ما
از همين اتفاق عجيب گفته بود.
ما نزديک آينه نشستيم و شب شکست و
خبر از مسافرِ خوشقولِ بوسه رسيد،
رسيد همين نزديکیها
که صبحِ يک جمعهی شريف
از خواب روشن دريا باز خواهيم گشت.
همه چيز دُرست خواهد شد
و شب تاريک نيز از چراغِ تَرکخورده عذر خواهد خواست.
همين برای سرآغاز روزِ به او رسيدن کافی است،
همين برای نشستن و يک دلِ سير گريستنِ ما کافیست،
همين برای از خود دور شدن و به او رسيدن کافی است.
سلام ...!
سلام يعنی خداحافظ!
خداحافظ اولين بوسههای بیاختيار
کوچههای تنگ آشتیکنانِ دلواپس
عصر قشنگِ صميمی
ماه مُعطرِ اطلسیهای اينقدی، ... خداحافظ!
سلام، سهمِ کوچکِ من از وسعت سادگی!
سايهنشينِ آب و همپيالهی تشنگی سلام،
سلام، اولادِ اولين بوسه از شرمِ گُل و گونههای حلال،
سلام، ستارهی از شب گريختهی همروز من،
عزيزِ هميشه و هنوز من ... سلام!
وقتی که خاکم می کنن، بهش بگین پیشم نیاد
بگید که رفت مسافرت، بگید شماره ای نداد
یه جور بگید که آخرش، از حرفاتون هُل نکنه
طاقت ندارم ببینم، به قبر من نگاه کنه
دونه به دونه عکسامُ، بردارید آتیش بزنید
هر چی که خاطره دارم، بــِرید و از بیخ بکنید
نزارید از اسم منم، یه کلمه جا بمونه
نمی خوام هیچ وقت تنمُ، توی گورم بلرزونه
مقصر نبودي
عاشقي ياد گرفتني نيست
هيچ مادري گريه را به كودكش ياد نمي دهد
عاشق كه بودي
دستِ كم
تَشَري كه با نگاهت مي زدي
دل آدم را پاره نمي كرد
مهم نيست
من كه براي معامله نيامده ام
اصل مهم اين است
كه هنوز تمام راه ها به تو ختم مي شوند
وتو در جيب هايت تكه هايي از بهشت را پنهان كرده اي
نوشتن
فقط بهانه اي است كه با تو باشم
اگر چه
اين واژه هاي نخ نما قابل تو را ندارند...