تو ز عشق خود نپرسي كه چه خوب و دلربايي؟
دو جهان به هم برآيد چو جمال خود نمايي
مولانا
آغاز ميكنيم:"ي" را:دي
روزهاي آرماني گذشته داره تكرار ميشه .....انگاري!!!
Printable View
تو ز عشق خود نپرسي كه چه خوب و دلربايي؟
دو جهان به هم برآيد چو جمال خود نمايي
مولانا
آغاز ميكنيم:"ي" را:دي
روزهاي آرماني گذشته داره تكرار ميشه .....انگاري!!!
یک دمی خوش چو گلستان کندم
یک دمی همچو زمستان کندم
یک دمم فاضل و استاد کند
یک دمی طفل دبستان کندم
یک دمی سنگ زند بشکندم
یک دمی شاه درستان کندم
یک دمم چشمه خورشید کند
یک دمی جمله شبستان کندم
ای بابا فرانک خانوم لا اقل میذاشتین چنتا پست بشه. تازه داشتم جا می افتادم تو نقش معلمی:دی
... ميدانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامهاي به مقصد نميرسد
حالا همه ميدانند که همهي ما يکطوري غريب
يک طوري ساده و دور
وابستهي ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقهايم.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
آقا محمد جون خودت گير نده
بيكاري نشستي پستاي منو ميشماري اخر شبي بشين ستاره هارو بشمار خوابت ببره
من شبا گوسفند میشمرم [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مکن بد که بد بینی از یار نیک
نیاید ز تخم بدی بار نیک
کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد
ننشست با رقیبی و آزار من نکرد
یک شمه کار در فن ناز و کرشمه نیست
کز یک نگاه چشم تو در کار من نکرد
گفتم مرنج و گوش کن از من حکایتی
رنجش نمود و گوش به گفتار من نکرد
دل سائل از جور او خون گرفت
سر از غم برآورد و گفت ای شگفت
تا که دستم زیر سنگ آوردهای
راستی را روز من شب کردهای
از غم عشق تو دل خون میخورد
وای آن مسکین که با او خوردهای
یک به ریشم کم کن از آهنگ جور
گرنه با ایام در یک پردهای
دل همی دزدی و منکر میشوی
بازیی نیکو به کو آوردهای
یارا بر اصل و نسب بالی ای اصل و نسب عالی
ای زادهء هفت پشت اصالت
در مکتب عشاق اگر این بود جوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
رفتیم و از این رفتن بسیار تو را بخشید
آزادی و قلبتو بر رفتن ما خندید
آن تازه رسه نو بر گر حالم و پرسید
گو شکر خدا گفتم و راضی ز صوابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
در آینه ات بنگر حیوان صفتی بینی
حاشا مکن این باور این دست تو نیست اینی
این دست تو نیست اینی
این است ترازوی عدالت تو پادشه مکر و رذالت
ارزانیه آن تازه رس خوش قد و قامت
تو پیشکشو قصهء ما هم به سلامت
گفتم که گلی افسوس پا تا به سرت خاره
این مستی و پیروزی چند است و نه بسیاره
چند است و نه بسیاره
سقای هزار تشنهء آواره
سیراب شدند جملگی از آب سرابت
لعنت به تو و ذات خرابت
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
ای عاشق پوشالی بر اصل و نسب بالی
ای کاش نبینی تو آنروز که پامالی
آنروز که پامالی
در مکتب عشاق گر اینه جوابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
لعنت به تو و عشق تو و ذات خرابت
ای شناگره قابل تو آب نمیدیدی
بازیچهء شب گردان مهتاب نمیدیدی
اینک تو و این مرداب
اینک تو واین مهتاب
بیداری اگر این است
رفتیم دگر درخواب
لعنت به تو ذات خرابت
سوتی میدهیم!!
امضام قشنگه111
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را
الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ای زلف تو بند و دام عاشق
ای روی تو ناز و کام عاشق
در جستن تو بسی جهانها
بگذشته به زیر گام عاشق
بنمای جمال خویش و بفزای
در منزلت و مقام عاشق
وز شربت لطف خویش تر کن
آخر یک روز کام عاشق
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
شب همگي خوش!!
اسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
ازو پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده صد گونه نعمت
یکی را قرص جو آلوده در خون
ناله می لرزد، می رقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
نکن خیال که بی خیال از تو و روزگارتم
به فکرتم به یادتم زنده به انتظارتم
اونجورا که تو فکرمی حس میکنم کنارتم
اونجورا که تو فکرمی حس میکنم کنارتم
اونوره دنیا که باشی خودم میام میارمت
غصهء تنهائی نخور تنها مگه میذارمت
تنها مگه میذارمت
اونوره دنیا که باشی خودم میام میارمت
غصهء تنهائی نخور تنها مگه میذارمت
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سجودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویت نگریزم !
ما نعره به شب زنیم و خاموش
تا درنرود درون هر گوش
تا بو نبرد دماغ هر خام
بر دیگ وفا نهیم سرپوش
بخلی نبود ولی نشاید
این شهره گلاب و خانه موش
شب آمد و جوش خلق بنشست
برخیز کز آن ماست سرجوش
شايد اين جمعه بيايد...شايد
پرده از چهره گشايد...شايد
دست افشان...پاي کوبان مي روم
بر در سلطان خوبان مي روم
مي روم بار دگر مستم کند
بي سر و بي پا و بي دستم کند
مي روم کز خويشتن بيرون شوم
در پي ليلا رخي مجنون شوم
شيشه پنچره را باران شست
اما نقش تو را از دل من چه کسي خواهد شست ...
----------
خب خوشحالم که مبينم عارف مسکلا هم هستن ... از همينا به خانوم ديانا سلام ميکنم :دی
تا سروری مسخر خیل خیال توست
در پهنه خیال خیالی نپروریم
من آنشب از عروج نخلهاي تشنه جا ماندم
كه بر دوش عطش مي برد ، هر كس پيكر خود را
قلم را گفته ام امشب سلاح و ياورم باشد
مبادا باز هم خالي گذارم سنگر خود را
چنان از واژه هاي سرخ لبريزم كه مي ترسم
به فريادي بسوزم شعرهاي ديگر خود را
تمام آشيانم را چو ققنوسي بسوزانم
به راه دوست بسپارم مگر خاكستر خود را
از نشستن ها چه سود ،
می توان شعری سرود
می توان نقشی كشید از ماهیان توی رود
می توان لبخند را معنا نمود
می توان غم را بدست باد پائیزی سپرد
می توان از غنچه گفت
می توان چون گل شكفت
می توان فعل قشنگ زندگی را صرف كرد
می توان با آفتاب مهر او ،
رخنه در اندیشه های برف كرد
می توان از برگ ، به جنگل رسید
می توان عشق خدا را اندرون دل به نیكی ظرف كرد
می توان بر روی قطره ، نقشی از دریا كشید
می توان غم را زدود
می توان بنهاد گام اندر وجود
می توان اندوه را فریاد كرد
می توان خارج شد از بود و نبود
می توان شد آنچه باید بود و بود
...
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی
بر رهگذرت بستهام از ديده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآيی
یه پری بود
زیباترین
ماهترین
قشنگترین
صافترین
موهاش شبق
دلش حریر
نگاش آفتاب
حرفاش نبات
دستاش سحر
اما پریِِ آینهای
راه رفتن بلد نبود
هی راه رفت
خوردش زمین
هی راه رفت
خوردش زمین
یه روز پری
خوردش به سنگ
دلش شکست
افتاد مرد
ای روزگار
بالا رفتیم آسمون
پایین آمدیم
زمین بود
اگه پری دروغ بود
ماها همه دروغ تریم
قصهی ما دروغ بود
پریِ من ماه بود
در خیال کوچک خود فکر میکردم خدا / پیرمردی مهربان است و به دستش یک عصاست!
یک کت و شلوار می پوشد به رنگ قهوه ای / حال و روز جیب هایش هم ,همیشه رو به راست!
مثل آقا جان به چشمش عینکی دارد بزرگ / با کلاه و ساعتی کهنه که زنجیرش طلاست!
فکر می کردم که پیپش را مرتب می کشد / سرفه های او دلیل رعد و برق ابرهاست!
گاه گاهی نسخه می پیچد,طبابت می کند / مادرم می گفت او هر دردمندی را دواست!
فکر می کردم که شب ها روی یک تخت بزرگ / مثل ادم ها و من,در خواب های خوش رهاست!
چند سالی که گذشت از عمر من فهمیده ام / او حسابش از تمام عالم و آدم جداست!
مهربان تر از پدر,مادر,شما,آقا بزرگ / او شبیه هیچ فردی نیست,نه,چون او خداست...! [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تويي آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردي و با دست تهي
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشي عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر كه گورم بشكافند عيان مي بينند
زير خاكستر جسمم باقي است
آتش سركش و سوزنده هنوز
زمان بدينسان درقلب ما پروازمي كند.
اما در شطرنج زندگي كسي نيست كه مات نشود.
هنوز در ميانه ي راه بودم
كه آنرا با چشمان كبوتر و كلاغ ديدم.
و يقين كردم كه دستان محبت را عزيز بدارم.
ميدانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامهاي به مقصد نميرسد
حالا همه ميدانند که همهي ما يکطوري غريب
يک طوري ساده و دور
وابستهي ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقهايم.
سلام
میخوام امشب با خدام شکوه کنم شکوه های دلمو تو میدونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاست چرا بخت من سیاست تو میدونی
پنجره بسته میشه شب میرسه چشام اروم نداره تو میدونی
؟ اگه امشب بگذره فردا میشه مگه فردا چی میشه؟ تو میدونی
به دست هاي تو محتاجم اي هميشه ي من
به شعله اي كه بپيچد به خود شرارم را
مگر تو ذوب كني انجماد را در من
مگر قرار تو سامان دهد قرارم را
چقدر در بزنم، شرم مي كنم از خود
چقدر بشنوم از دوستان«ندارم» را؟
بيا مقابل چشمان خسته ام، اي چشم!
شبي مرور كنم نقشه ي فرارم را
بيا كه مرگ زماني ست مي كشد در خود
دقيقه هاي بدون تو انتظارم را
شتاب كن كه نمي بيني ام دگر اي دوست
شتاب كن كه بيابي مگر مزارم را
سلام
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
ای دوست مبین خطا گناهم، این نیست نخست اشتباهم
هر روز ز مستی و خماری، زین سان کنم اشتباه کاری...
چه خبر!!
یک بستهی پستیام
آدرس فرستنده و گیرندهام پاک شدهاست
از این سو به آن سو
مردم کمی نگاهم میکنند
شانه بالا میاندازند
سپاس گزاری میکنم
آهسته برمیگردم
مادر همیشه میگوید
هنگام تولد
روی پیشانیی من نوشته بود :
با احتیاط !
شکستنیست
سلام
محمد عکس قبلی بهتر بود. چکارش کردی؟
تو و می چون ناله کشیدن ها منو چون گل جامه دریدن ها ز رقیبان خاری دیدنها
دلم از خون کردی ، چه بگویم چون کردی ، دردم افزون کردی ...
برو ای از مهر و وفا عاری برو عاری ز وفاداری که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی ....
ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی ؟
نمیکنی ای گل یک دم یادم که همچو اشک از چشمت افتادم
من شعر ندارم.تا برم خونه
فروختم!!!
پشت کوه
وقت عشقبازی باران و آفتاب
میگیرم رنگین کمان را
میروم
بنفش
نیلی
آبی
سبز
زرد
نارنجی
قرمز
نردبان را هل میدهم
روی ابری میخوابم
فراموش میکنم
بنفش
نیلی
آبی
سبز
زرد
نارنجی
قرمز
و باران را
باران را که میخواستم...
حیف. چطور دلت اومد؟
ميدانم
حالا سالهاست که ديگر هيچ نامهاي به مقصد نميرسد
حالا همه ميدانند که همهي ما يکطوري غريب
يک طوري ساده و دور
وابستهي ديرسالِ بوسه و لبخند و علاقهايم.
ميشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من هميديدم و از کالبدم جان ميرفت
چون هميگفتمش اي مونس ديرينهي من
سخت ميگفت و دلآزرده و گريان ميرفت
گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجهي خوشخوان خوش الحان ميرفت
شما هم غزل خانوم؟!