هر بار که با کلاهی تازه می آیی
شادمانه بر سرم امتحان می کنم
تو می خندی و
آینه مات سادگی من
اما همین کلاه
بهانه ی خوبیست
که باز برگردی. . .
Printable View
هر بار که با کلاهی تازه می آیی
شادمانه بر سرم امتحان می کنم
تو می خندی و
آینه مات سادگی من
اما همین کلاه
بهانه ی خوبیست
که باز برگردی. . .
از دست من نرنج
هرچه دست دست کردم
گوسفندی فرستاده نشد
این بود
که قربانی شدی !
بي خانماني ام عاقبت به سر آمد
خانه ام زيبا نيست
کف آن از خاک است
سقف آن هم از سنگ
دوستان تا دم در بدرقه ام کردند
هيچ کس اما ، مهمانم نيست
تو در تکرار مدام واژهها
رخ بر میکشیدی
که
لیست العبادة بکثرة الصوم و الصیام
و ذکر مدام واژهات
رگ را به گردن میرساند، جان را به لب
که
اذکروا الله ذکرا کثیرا
تو را در میان ندارمهایم میگذارم...
دوباره نگاه میکنم؛
نه، تو را دارم
دیگر چه میخواهم؟
شاباش
رد می شوی
با ماشینی که بوق های ممتد می زند
برای رسیدن تو به خوشبختی
خودم را
از پنجره ی اتاقم
شاباش می کنم
ماشینت از من
عبور می کند
چقدر شبیه ِ گذشته های دور ِ منی
گذشته هایی
که حالا دیگر
شبیه من نیستند
چقدر شبیه خاطره هایی شده ای
که از خودم به یاد دارم
چرا نزدیکتر نمی آیی ؟
آنقدر که بتوانم
قلم در عطرت بزنم
و بنویسم
برای اینجا
که من ام
و افسوس
که تو نیستی !
ابـرها ، میان باریدن و نباریدن
دو دل بودنــد
و در رويای خاکستری خـود
پرسه می زدنــد !
منتظر باران بودم ...
چه فرقی می کرد ؟!
گـيرم باران هم نمی بارید
منتظر بهانه بودم !
پنجره را بستم و گریستم ...
اينجا همه چيز معمولي است
نه زير پايم موج بر مي دارد
نه با نهنگي چشم در چشم مي شوم
بادبان افراشته ام در شن
هر از گاه
دريايي از دور نمايان مي شود
نزديك كه مي شوم
شن ها دستم مي اندازند
گير افتاده ام در جزيره اي
كه دورش را كوير گرفته
دلم براي عروس هاي دريايي تنگ شده است
من
ملواني عاشقم
كه سر به بيابان گذاشته ام..
در نظر من مرگ است
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
و من نگاه خود را
به سوی شعر بر می گردانم
و شعر را می بینم
ایستاده یا نشسته
یا راه می رود
چون مرگ