دکلمه ای زیبا از زنده یاد خسرو شکیبایی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
من از دور دست ها آمده ام
از مزارع گندم
از کرت های جاری
و از سرزمینی که آسمانش تنها دو پیراهن دارد
روزها آبی می پوشد
و شب ها پیراهنی بلند که تاب می خورد در رقص هزار و یک ستاره ی روشن
من از دور دست ها آمده ام
از کوچه های کودکی
از شهر رنگین قصه های پدر در شب های کشدار زمستان
از چشمان هستی بخش مادرم
که تمام مهربانی اش را در نگاهش می بخشد
باورم کن
که شعر در من طغیان یگانگی است
و
حماسه ی دوست داشتن
من
دیگر گونه دوست میدارم
و دیگر گونه یگانه ام
مرا تنها می توان با
من
سنجید
و تو را
تنها
باتو
که سالهاست در جستجوی تو ام
با هر چه عشق
نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود
راه تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
بادست های روشن تو
می توان گشود
(محمدرضا عبدالملکیان)