مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
حافظ ( مثنوی : الا ای آهوی وحشی )
Printable View
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فردا آمد
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی رهنشینی
حافظ ( مثنوی : الا ای آهوی وحشی )
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهرياری بر قرار و بر دوام
سال خرم فال نيکو و افسر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عال بخت رام
حافظ
به جهان خــرم از آنــم که جهان خـرم از اوست
عاشقم بر همه عالـــم که همه عالم از اوست
به غنیـــمت شمر ای دوست دم عیسی صبح
تا دل مـــرده مگر زنــده کنی کاین دم ازوست
»سعدی
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
( حافظ )
افسوس که این مزرعـه را آب گرفته
دهقـان مصیبتزده را خـواب گرفته
خـون دل ما رنگ مِـیِ ناب گرفته
وز سـوزشِ تب، پیکرمان تاب گرفته
فراهانی
داغ پنهانم نمیبینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیدهاند آن گفتهاند
ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی
ماجرای عشق از اول تا به پایان گفتهاند
" سعدی "
سلام دوست عزیزنقل قول:
باید با افسوس شعر میگفتین نه با افسون
سلام
درسته
ولی برای اینکه تاپیک به روند خودش ادامه بده با همان صحــرا ادامه بدیم.
ديده دريا کنم صبر به صحرا فکنم
و اندر اين کار دل خويش به دريا فکنم
از دل تنگ گنه کار برآرم آهی
کتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
حافظ
یک موجــــم و یک غرقهی دریـــام عجیب است
از غـــرقشــده منتظــر صبـــــر و قـــــــــــراری
«مــا زنــده به آنیـــــم که آرام نـگیــــــریــــــم»
هـرچنـــد تــلاشیست ســـراپــا ســـرکـــاری
«امیرحسین رحیمی»